تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

اینجا مطالبی را می آورم که نوعا نوشته خودم نیستند ولی به نظرم زیبا رسیدند وحیفم آمد شما را در خواندنش شریک نکنم امیدوارم لذت ببرید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

کافه

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۳۹ ب.ظ

تمام کافه ها بوی تو را می دهند..

این تو هستی که مقابل من می نشینی در کالبد تمام آدم هایی که تا به امروز بر روی صندلی، روبروی من نشسته اند..

هیچ سفارشی نمی دهی جز بهارنارنج و بیدمشک و خاکشیر و.. اصلا طبعت جمع المجموع طبع هاست..

و من محکومم به روزه گرفتن تا طبع خرابم مقابل تو شکوفا نشود..

و تو پس می فرستی تمام دم نوش ها را، بی آنکه ذره ای بر آنان لب بزنی..

حرف هایمان از چارچوبی شروع می شود اما به طرفه العینی خارج از چارچوب می شود..

اگر کافه مان زیر آلاچیق نباشد، ملزمی در و پنجره ها را باز کنی تا هر دویمان نفس کم نیاوریم..

آخر من و تو هنوز از دیدن همدیگر، تپش قلب می گیریم..

رسم کافه هایمان سنگ دل باز کردن است، من گلایه روی گلایه می آورم و تو فقط پاک می کنی هر غمی را!

آن روز را خوب به یاد دارم که هر چه هرچه زبان گرداندی آرام نشدم

انگشتر فیروزه ات را از انگشت کوچکت خارج کردی ، دستم را در دستت گرفتی و آرام در انگشت انگشتری فرو بردی. گفتی آرامت می کند .عجب اعتقاداتی داشتی می گفتی فیروزه آرامش بخش است. دستانم را در دستانت مشت کردی ، یادت هست؟ گفتی این باشد نشان عشقمان. همه آرامش فیروزه ای انگشترت فرو ریخت

چرا این حرف را زدی؟

دستم را که آزاد کردم دیدم انگشتری که نشان عشق توست به دستم بزرگ است. تمام دنیای فرو ریخت.دستم را مشت کردم و به قلبم چسباندم . راست می گفتی انگشترت آرامش می اورد اما پس از طوفان.

خواستم انگشتر عقیق و فیروزه را دریک دست کنم .عقیق خودم فیروزه تو را نگه دارد دیدم انگشتم کوچک است و نمی شود.هنوز خنده ات را از یاد نبرده ام چه می کنی دختر مومن در هیچ چار چوبی نمی گنجد...

نظرات (۱۴)

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام دوست عزیز
اولین سامانه افزایش بازدید و بهبود رتبه الکسا برای سایت و وبلاگ
بازدید 100% واقعی از سایت و وبلاگ
چک شده با آمارگیر سایت وبگذر

1000 بازدید رایگان برای شما
فقط یکبار امتحان کنید
**** **** * ************************
  • بالای آسمان
  • زیبا است
    مفهوم تصویرتون چیه؟
    پاسخ:
    والا چه عرض کنم
    باید از عکاسش پرسید
  • بالای آسمان
  • منظورم محتوای داخل عکسه
    اون نوشته رو میگم
    پاسخ:
    این یک عبارتیه که رضا امیر خانی تو کتاب داستان سیستان(اگه اشتباه نکنم) زیاد بکار می برن.شاید مفهوم وسیعی بشه براش در نظر گرفت از قبیل غیر قابل پیش بینی بودن،محصور در قیود زائد نشدن و...
    قطعا بی نظمی را شامل نمی شود
    عجب داستانی
    فقط یک سرانجام دیگری را انتظار می کشیدیم

    از کی بود حالا؟
    :)
    پاسخ:
    یه کمی این بنده 
  • حامد عبدالهی
  • خیلی زیبا بود واقعا
    یکمی دل ما رو به شوق آورد
    ممنون
  • نجمه خانم
  • سلام
    واااای خیلی خوشکل بود
    سلام

    خیلی قشنگ بود
  • ....مسعود ....
  • زیبا بود
  • قاسم صفایی نژاد
  • خیلی خوب بود...
  • مــ. مشرقی
  • هعی...تپش قلب!
    ادم فقط دلش یه بار برای یه نفر تندتر میزنه... هرچقدرم تموم بشه و بره، بعد از هرچندسال هم اگر ببینیش بازم قلبت تندتر میزنه.

    قشنگ بود.
  • علیرضا رحیمی
  • تشکر...
  • ❤منتـــظر المهدی 313❤
  • عکس بی نظیر بود
    زیبا
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی