تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

اینجا مطالبی را می آورم که نوعا نوشته خودم نیستند ولی به نظرم زیبا رسیدند وحیفم آمد شما را در خواندنش شریک نکنم امیدوارم لذت ببرید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

یاغی نیستم

شنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۹:۵۷ ب.ظ

روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضو گرفتن بودند که شخصی با عجله آمد؛ وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد...

با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را بجا می آورد؛ قبل از اینکه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود!


به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد. از او پرسید : چه می‌کردی؟

گفت: هیچ!

فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟

گفت: نه! (می دانست که اگر بگوید نماز می خواندم، کار بیخ پیدا می کند)!

آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟

گفت: نه!

آخوند گفت: من خودم دیدم داشتی نماز می خواندی...!

گفت: نه آقا اشتباه دیدید!

سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟


گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین!


این جمله در مرحوم آخوند (رحمة الله علیه) خیلی تأثیر گذاشت؛ تا مدت ها هر وقت از احوال آخوند می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود: من یاغی نیستم!

پ ن:خدایا ما خودمون هم می دونیم که عبادتی در شان خدایی تو نکردیم... نماز و روزه مان اصلاً جایی دستش بند نیست!

فقط اومدیم بگیم که: خدایا ما یاغی نیستیم!

بنده ایم!

اگه اشتباهی کردیم مال جهلمون بوده

لطفا همین جمله را از ما قبول کن

  • سا قی

علی برکت الله

چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۹:۰۵ ق.ظ



حرفهای زیادی برای گفتن هست اما بماند برای تحلیل گران و اهل فن.
آقای روحانی،طرفداران بنفش پوش،٣لبریتیهای باشخصیت!و....
خجالت بکشید،شرم کنید
بازهم بگید تقصیر احمدی نژاد و سپاه و رهبری و دلواپسانه و...است.
  • سا قی

نون و کتاب

چهارشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۱۸ ب.ظ

یک دانشجوی افغانی میگفت زمان تحصیلم در سوئیس با یکی از اساتید دانشگاهمون رفتیم کافه نزدیک دانشگاه تا قهوه بخوریم


حرف از حکومت و اوضاع بد افغانستان شد که استادم حرف جالبی زد که همواره توی ذهنم نقش بست.


استادم گفت: فکر نکن برای کشورها قرعه کشی کرده اند و مردم سوئیس به خاطر شانس خوب این حکومت گیرشون اومده و مردم افغانستان بد شانس بودن و به این روز افتادند، بلکه هر ملتی حکومتی که سزاوارش هست رو میسازه و اتفاقا مردم سوئیس حقشون داشتن حکومتی اینچنین هست و افغان ها هم لیاقتشون بیشتر از اینی که دارند، نیست.

دوستم میگفت: کمی احساس تحقیر کردم، به همین خاطر پرسیدم: افغان ها چه کاری باید انجام دهند تا تغییر کنند؟


استاد فنجون قهوه رو از کنار دهانش پائین آورد و لبخندی زد و گفت:


هر سوئیسی در سال ۱۰ کتاب میخواند، تو اگر یک افغانی را دیدی از طرف من بهش بگو چنانچه مردم کشورت سالی یک کتاب بخوانند کشورت تغییر خواهد کرد.


پ ن: کاری به صحت و سقم ارقام ندارم اصلا شما به جای افغانستان بخوانید ایران.حرف اصلی این است که ما دچار سوء هاضمه مغزی هستیم!!

یا غذا به مغزمان نمی دهیم یا اگر خوراکی هم هست ناسالم است و مسموم.

  • سا قی

تونل وحشت

شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۳۹ ب.ظ

وقتی نخلی زایید (نخلی نامی بود که روی گاو پدر بزرگم گذاشته بودیم) اصلا حال و احوال گوساله اش خوب نبود. دامپزشک که آمد گفت: تا حیوان تلف نشده ببریدش برای کشتار.

نیسان آقا مجید را آوردند و جلوی چشمان نخلی بیچاره گوساله را بردند.

چشم های درشت نخلی،اشکی که از گوشه چشمانش به وضوح جاری بود،نگاه ملتمسانه و ناله مادرانه اش صحنه ای را رقم زد که هرگز از خاطرم پاک شدنی نیست.

آن روز با همه سختی اش برای من و گاو مادر گذشت. اما این آخرین باری نبود که نخلی را اینگونه می دیدم. نخلی سال بعد دوباره زایید و سال های بعد هم. هیچ یک از گوساله هایش هم دیگر به کشتار گاه نرفت، اما من آن صحنه را بارها و بارها دیدم.

هربار که آقا مجید با نیسانش می آمد درب خانه ، گاو بیچاره سریع خودش را به گوساله اش می رساند، دور گوساله اش می چرخید ، با همان چشم های درشت،با همان نگاه ،باهمان ناله...

آن وقت ها حساسیت نخلی را نمی فهمیدم. گریه برای نیسان را نمی فهمیدم.ناله اش را نمی فهمیدم.

چندین سال گذشت تا فهمیدم گاو بیچاره چشمش ترسیده بود والا نیسان آقا مجید آن قدر ها هم وحشتناک نبود.

وقتی از اعتمادم سو استفاده شد چشمم ترسید. هر چیزی که به من او مربوط می شد را می دیدم می ترسیدم.اعتمادم را جلوی چشمانم به کشتارگاه برده بود.

بعضی آدمها از تاریکی می ترسند وبعضی از فلان جانور و ...هرکسی از یک چیزی می ترسد. اما خدا نکند کسی چشمش بترسد. آن وقت دنیا برایش می شود تونل وحشتی به طول یک عمر...

  • سا قی