تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

اینجا مطالبی را می آورم که نوعا نوشته خودم نیستند ولی به نظرم زیبا رسیدند وحیفم آمد شما را در خواندنش شریک نکنم امیدوارم لذت ببرید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بهشت» ثبت شده است

نون و کتاب

چهارشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۱۸ ب.ظ

یک دانشجوی افغانی میگفت زمان تحصیلم در سوئیس با یکی از اساتید دانشگاهمون رفتیم کافه نزدیک دانشگاه تا قهوه بخوریم


حرف از حکومت و اوضاع بد افغانستان شد که استادم حرف جالبی زد که همواره توی ذهنم نقش بست.


استادم گفت: فکر نکن برای کشورها قرعه کشی کرده اند و مردم سوئیس به خاطر شانس خوب این حکومت گیرشون اومده و مردم افغانستان بد شانس بودن و به این روز افتادند، بلکه هر ملتی حکومتی که سزاوارش هست رو میسازه و اتفاقا مردم سوئیس حقشون داشتن حکومتی اینچنین هست و افغان ها هم لیاقتشون بیشتر از اینی که دارند، نیست.

دوستم میگفت: کمی احساس تحقیر کردم، به همین خاطر پرسیدم: افغان ها چه کاری باید انجام دهند تا تغییر کنند؟


استاد فنجون قهوه رو از کنار دهانش پائین آورد و لبخندی زد و گفت:


هر سوئیسی در سال ۱۰ کتاب میخواند، تو اگر یک افغانی را دیدی از طرف من بهش بگو چنانچه مردم کشورت سالی یک کتاب بخوانند کشورت تغییر خواهد کرد.


پ ن: کاری به صحت و سقم ارقام ندارم اصلا شما به جای افغانستان بخوانید ایران.حرف اصلی این است که ما دچار سوء هاضمه مغزی هستیم!!

یا غذا به مغزمان نمی دهیم یا اگر خوراکی هم هست ناسالم است و مسموم.

  • سا قی

از جهنم تا بهشت

سه شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۴۶ ب.ظ

یک مرد روحانی، روزی با خداوند مکالمه‌ای داشت: خداوندا، دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟

خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد.!

افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به نظر قحطی زده می‌آمدند. آنها در دست خود قاشق‌هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته‌ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می‌توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جایی که این دسته‌ها از بازوهایشان بلندتر بود، نمی‌توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند…

مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: تو جهنم را دیدی!

آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!

افراد دور میز، مثل جای قبل همان قاشق‌های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می‌گفتند و می‌خندیدند. مرد روحانی گفت: نمی‌فهمم!

خداوند جواب داد: ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می‌بینی؟ اینها یاد گرفته‌اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم‌های طمع کار تنها به خودشان فکر می‌کنند!



این ویدئو را حتما ببینید.


امیر المومنین علیه السلام: لئیمان از طعام لذت می برند و کریمان از اطعام.

  • سا قی

صراط

يكشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۰۴ ق.ظ

احمد آقا گفت : 

این را که می گویم به خاطر تعریف از خود یا ... نیست.

می خواهم اهمیت ارتباط و توسل به اهل بیت (ع) را بدانی.

بعد ادامه داد : 

یک بار در عالم رویا بهشت را با همه ی زیبایی هایش دیدم. نمی دانی چقدر زیبا بود...

با سرعت به سمت بهشت حرکت کردم.

 اما هر چه بیشتر می رفتم مسیر عبور من باریک و باریک تر می شد ! 

به طوری که مانند مو باریک شده بود .

 من حس کردم الآن است که از این بالا به پایین پرت شوم.

آنجا بود که حدس زدم این باید صراط باشد ؛

همان که می گویند از مو باریک تر و از شمشیر تیز تر خواهد شد ...

مانده بودم چه کنم ! 

هیچ راه پس و پیش نداشتم .

 یکدفعه یادم افتاد که خدا به ما شیعیان ، اهل بیت (ع) را عنایت کرده ، برای همین با صدای بلند حضرات معصومین را صدا زدم !

یک باره دیدم که دستم را گرفتند و از آن مهلکه نجاتم دادند ...


عارفانه، ص ۳۳ و ۳۴

خاطرات شهید احمد علی نیری



پ ن:حتما این کتاب را بخوانید.واقعا عارفانه است.مطالب بسیار جالب تری در این کتاب هست که حتما باید بخوانید.

  • سا قی

انتخابات برای سیاسیون

پنجشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۳۴ ب.ظ

ﺭﻭﺯﯼ ﯾﮏ ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﻣﻌﺮﻭﻑ، ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺵ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ، ﺑﺎ ﯾﮏ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺩﻡ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪ .

ﺭﻭﺡ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺑﺎﻻ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺳﯿﺪ ﻭﯾﮏ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﮐﺮﺩ . ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻔﺖ :«ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯾﺪ. ﺍﯾﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻟﺒﻪ . ﭼﻮﻥ ﻣﺎﺑﻪ ﻧﺪﺭﺕ ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭﺍﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﭘﺎﯾﻪ ﻭ ﻣﻘﺎﻣﺎﺕ ﺭﻭ

 ﺩﻡ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ. ﺑﻪ ﻫﺮﺣﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﮎ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺩﻥ ﺷﻤﺎ ﺑﻪﺑﻬﺸﺖ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ‏»

ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﮔﻔﺖ ‏«ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ﺷﻤﺎ ﻣﻦ ﺭﺍﺭﺍﻩ ﺑﺪﻩ، ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻘﯿﻪ ﺍﺵ ﺭﻭ ﺣﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ‏»

ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻔﺖ ‏« ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪﺀ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭﺩﯾﮕﺮﯼ ﺛﺒﺖ ﺷﺪﻩ، ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺴﺘﯽ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭﺟﻬﻨﻢ ﻭ ﺳﭙﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯿﺪ.ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﯿﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺟﻬﻨﻢ ﯾﮑﯽ ﺭﺍﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ‏»

ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﮔﻔﺖ ‏« ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥﺗﺼﻤﯿﻤﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ. ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺮﻭﻡ‏»

ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻔﺖ ‏«ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻢ . ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻣﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭﺩﺍﺭﯾﻢ. ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﻢ ﻭ ﻣﻌﺬﻭﺭ ‏»

ﻭ ﺳﭙﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﺭ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦﺭﻓﺘﻨﺪ.ﭘﺎﯾﯿﻦ … ﭘﺎﯾﯿﻦ … ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ .

ﺩﺭ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ، ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﺑﺎ ﻣﻨﻈﺮﻩ

 ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪ. ﺯﻣﯿﻦ ﭼﻤﻦ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺮﺳﺒﺰﯼ ﮐﻪﻭﺳﻂ ﺁﻥ ﯾﮏ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﻠﻒ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻥﯾﮏ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﻣﺠﻠﻞ. ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺳﻨﺎﺗﻮﺭﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺘﻔﺒﺎﻝ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺍﻭﺩﻭﯾﺪﻧﺪ. ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻭﺭﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﯼ ﻭﺧﻨﺪﻩ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﺒﻠﯽﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺳﭙﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻬﯿﺠﯽﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﻠﻒ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺷﺪﻧﺪ.

ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻫﻢ ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﮐﺎﻓﻪﺀﮐﻨﺎﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﻠﻒ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺷﺎﻡ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﺠﻠﻠﯽ ﺍﺯﺍﺭﺩﮎ ﻭ ﺑﺮﻩ ﮐﺒﺎﺏ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻧﻮﺷﯿﺪﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎﺻﺮﻑ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﺁﻧﻬﺎ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪﻭﺷﺐ ﻟﺬﺕ ﺑﺨﺸﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ..

ﺑﻪ ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺵ ﮔﺬﺷﺖ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎًﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺍﻭ ﭼﻄﻮﺭ ﮔﺬﺷﺖ. ﺭﺍﺱ ﺑﯿﺴﺖ ﻭﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻋﺖ، ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺎﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﮑﻮﺭﺕ ﮐﺮﺩ. ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻫﻢ ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ

 ﺑﺎ ﺟﻤﻌﯽ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺧﻮﺵ ﺧﻠﻖ ﻭ ﺧﻮﻧﮕﺮﻡ ﺁﺷﻨﺎﺷﺪ، ﺑﻪ ﮐﻨﺴﺮﺕ ﻫﺎﯼ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﺍﺭﻫﺎﯼﺯﯾﺎﺩﯼ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ . ﺳﻨﺎﺗﻮﺭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺵ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪﻩﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﻭﻡ ﻫﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ

 ﮔﺬﺷﺖ، ﮔﺮﭼﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﻧﺒﻮﺩ.

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﻭﻡ، ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ ﻭﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﺗﺼﻤﯿﻤﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ؟

 ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﮔﻔﺖ ‏« ﺧﻮﺏ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦﻣﻮﺭﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ. ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ ﺑﯿﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺟﻬﻨﻢ ﻣﻦ ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺍ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽﺩﻫﻢ‏»

ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﮐﻼﻣﯽ، ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﺭ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺩﺍﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺍﺭﺩﺟﻬﻨﻢ ﺷﺪﻧﺪ، ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﺑﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺧﺸﮏ ﻭﺑﯽ ﺁﺏ ﻭ ﻋﻠﻒ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﭘﺮ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﻭ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﯼ

 ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ . ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺍﻭﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝﮐﺮﺩﻧﺪ ﻫﻢ ﻋﺒﻮﺱ ﻭ ﺧﺸﮏ، ﺩﺭ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭﻣﻨﺪﺭﺱ ﻭ ﮐﺜﯿﻒ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯﺷﯿﻄﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ‏« ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﻨﻈﺮﻩﺀﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﯾﺪﻡ؟ ﺁﻥ ﺳﺮﺳﺒﺰﯼ ﻫﺎ ﮐﻮ؟ ﻣﺎ ﺷﺎﻡ ﺑﺴﯿﺎﺭ

 ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ؟ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﻠﻒ؟

 ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ‏«ﺁﻥ ﺭﻭﺯ، ﺭﻭﺯ

 ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ ﺑﻮﺩ …

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍﯼ ﺩﺍﺩﻩﺍﯼ ‏» .


پ ن:دکتر عارف گفته اند انتظار چنین نتیجه ای را نداشته اند حتی در خوشبینانه ترین حالت توقع رای اوری ۵نفر از رقبا در دور اول را داشتند. بهر حال باید بگویم دکتر جان اگر شرایط عکس امروز بود و نتیجه خلاف این یعنی در دولتی اصول گرا شما رای نمی اوردید ان موقع ما باید منتظر چه اتفاقاتی می ماندیم؟

راستش را بخواهید آن روز ها ما هم توقع نداشتیم مساجد و حسینیه هایمان را در آتش ببینیم. حتی سطل های زباله هم در بدبینانه ترین حالت خود را در آتش تصور نمی کردند!!!

آقای دکتر مردم تهران از ویرانی دوباره شهرشان می ترسند ، رایشان را بفهمید.

  • سا قی