تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

اینجا مطالبی را می آورم که نوعا نوشته خودم نیستند ولی به نظرم زیبا رسیدند وحیفم آمد شما را در خواندنش شریک نکنم امیدوارم لذت ببرید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

عشقت را قورت نده

يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۲۷ ق.ظ

آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند..

آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند…

…و عاشق هم شدند.

کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد،

و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم..

بچه قورباغه گفت: «من عاشق سرتا پای تو هستم»

کرم گفت:« من هم عاشق سرتا پای تو هستم.قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی..»

بچه قورباغه گفت :«قول می دهم.»

ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.

درست مثل هوا که تغییر می کند.

دفعه ی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود.

کرم گفت:«تو زیر قولت زدی»

بچه قورباغه التماس کرد:« من را ببخش دست خودم نبود…من این پا ها را نمی خواهم…

…من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»

کرم گفت:« من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم.

قول بده که دیگر تغییر نمیکنی.»

بچه قورباغه گفت قول می دهم.

ولی مثل عوض شدن فصل ها،

دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،

بچه قورباغه هم تغییر کرده بود. دو تا دست درآورده بود.

کرم گریه کرد :«این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی.»

بچه قورباغه التماس کرد:«من را ببخش. دست خودم نبود. من این دست ها را نمی خواهم…

من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»

کرم گفت:« و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را…

این دفعه ی آخر است که می بخشمت.»

ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.

درست مثل دنیا که تغییر می کند.

دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،

او دم نداشت.

کرم گفت:«تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.»

بچه قورباغه گفت:« ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی.»

«آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.»

کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد.

یک شب گرم و مهتابی،

کرم از خواب بیدار شد..

آسمان عوض شده بود،

درخت ها عوض شده بودند

همه چیز عوض شده بود…

اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود، اما او تصمیم گرفت ببخشدش.

بال هایش را خشک کرد.

بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند.

آنجا که درخت بید به آب می رسد،

یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.

پروانه گفت:«بخشید شما مرواریدٍ…»

ولی قبل ازینکه بتواند بگوید :«…سیاه و درخشانم را ندیدید؟»

قورباغه جهید بالا و او را بلعید ،

و درسته قورتش داد.


و حالا قورباغه آنجا منتظر است…

…با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می کند….

…نمی داند که کجا رفته..!!

نظرات (۱۲)

سلام...
واقعا از این داستان خوشم نیامد، زیادی سطحی بود... معمولا داستان ها ومطالب عمیق تری را باز نشر می دادید...
پاسخ:
سلام و رحمت الله
ممنون که اینجا رو می خونید و براتون مهمه
شرمنده از اینکه نظرتون رو جلب نکرد
  • بانو ایرانی
  • مفهومی که در این کشف کردین ، چی بوده؟
    پاسخ:
    اون با مخاطبه بیشتر ولی حداقل تغییر انسانها 
    حتی عاشقا
    تاجائیکه...
    ما ادمها هم گاهی مثل این قورباغه بسته به شرایط و روزگارمون تغییر میکنیم بدون اینکه حتی خودمون بخوایم.و گاهی همین تغییر خیلی ها رو از ما ناراحت میکنه بدون اینکه حتی فکر کنن شاید شرایط مقصر حال ما باشن.
    داستان زیبایی بود و به نظرم سطحی نبود فقط کمی زبانش کودکانه بود همین.
    یاعلی
  • انــــــ ـار
  • یه حقیقت تلخ میون این داستان به ظاهر سطحی نهفته است....


    چه بسا عاشق های منتظری که عشق معشوق خود را به دست خود نابود کرده اند....
    مفهومی وزیبابود وشامل چندموضوع یکی اینکه گاهی خودمون باگذاشتن شرطای غیرمنطقی وبی فکرانه خیلی چیزاروازدس میدیم مثل عشق وچیزی که دربرخوردکلی به ذهنم رسیددرموردداستان یه نوع بی توجهی خاص بود
    عشق که رشد کند، قورت دادنی می شود! یکی می شوند عاشق و معشوق
    اینطور نمیشه فکر کرد؟ :)
    ما که خواندیم ولی به گروه سنی ما نمی خورد...!!
    باید دو رده پایین تر می نوشتی.
  • میثم علی زلفی
  • قورباغه تغییرات ذاتی اش را پی گرفت و آخر آن شد که باید می شد اما آیا ما هم بدنبال فطرت خود رفته ایم تا آن شویم که آن به، یا مدام در فکر غیر خود شدنیم؟
    دیوونه ی شیکمو :|
    :)))
    مفهومش ولی رسید. مرسی
    :D
  • حامد عبدالهی
  • حتی بزرگترین عشق ها هم در اثر بی توجهی، به تلی از خاک تبدیل میشن
    من نمیگذارم هیچ چیزی باعث بشه عشقم رو قورت بدم!
    حتی اگه قراره تغییر کنم، اون رو میفرستم داخل یه غار تا چند صد سال بخوابه
    تا از دست خودمم در امان باشه
    و وقتی اومد بیرون، دنیا بهش تعظیم کنه...
    تا وقتی خدا هست
    من خیلی دوس داشتم اینو
    تعجب می کنم میگن این متن سطحی
    اتفاقن خیلی هم دقیق ، و مفهوم پیچیده ای داره
    اصن هر چیزی که آدم رو به فکر فرو ببره سطحی نمی تونه باشه
    هر چند مثالش یا سبک نگارشش سطحی باشه
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی