تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

اینجا مطالبی را می آورم که نوعا نوشته خودم نیستند ولی به نظرم زیبا رسیدند وحیفم آمد شما را در خواندنش شریک نکنم امیدوارم لذت ببرید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

ویزای کوه قاف

يكشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۲ ق.ظ

دایی محمود آدم جالبی بود . هفتاد و چند سالِ پیش از دهات می‌آد تهران و میره سربازی.

یه روز که قاطی باقی سربازا وسط پادگان به خط شده بوده، می‌شنوه که فرمانده داره از ساختن یک دیوار بزرگی دور پادگان صحبت می‌کنه. می‌پره جلو و می‌گه قربان من بنایی بلدم. فرمانده اول یک سیلی می‌زنه در گوشش و بعد می‌گه از امروز شروع کن. هر چی کارگر و مصالح خواستی بگو، دستور بدم برات حاضر کنند.

دایی محمود آستیناشو بالا می‌زنه و شروع می‌کنه به کشیدن دیوار، ولی چون خیلی رِند و طمعکار بوده از هر دو تا کامیون آجری که سفارش می‌داده یکیشو شبونه رَد می‌کرده توی بازار و می‌فروخته. همین می‌شه که بعد از سربازی اون قدر پول داشته که می‌تونسته برا خودش توی بازار حُجره بِخره.

ولی حُجره نمی‌خره. به جاش پول هاشو بر می‌داره می‌ره هند، پارچه گرون قیمت زری و ترمه و حَریر می‌خره و می‌آره این جا. یک اَنباری اجاره می‌کنه پارچه ها رو می‌ریزه اون تو . بعدش می‌ره اداره بیمه که تازه توی کشور تاسیس شده بود، همه پارچه ها رو به بالاترین قیمت بیمه می‌کنه. دو هفته بعد انبار پارچه های دایی محمود اتیش می‌گیره و همه چیز اون می‌سوزه.

کارشناس‌های بیمه می‌آن آتیش سوزی رو تایید می‌کُنند و خسارت کامل می پردازند. حالا نگو که دایی محمود همه پارچه‌های گرون قیمت رو شبونه خارج کرده بوده و به جاش چیت و چلوار، اون تو چیده بوده. این جوری ثروت دایی محمود دو برابر شد. اون در ادامه زندگیش خیلی از این کارها کرد ولی هیچوقت من ندیدم هیچکس ازش بد بگه.

همه دایی محمود رو دوست داشتند و توی این دنیای بزرگ حتی یک دشمن هم نداشت. 

به این ترتیب من از همون بچگی فهمیدم که اگه توی این دنیا حق یک نفر رو بخوری یک دشمن پیدا می‌کنی... 

اگه حق پنج نفر رو بخوری پنج تا دشمن پیدا می‌کنی 

ولی اگه حق همه رو به طور مساوی بخوری هیچ دشمنی پیدا نمی‌کنی و همه با احترام ازت یاد می‌کنند...!


پ ن: کلی حرف دارم برای پی نوشت که شاید چندتا داستان بشه

ولی خودتون یه نگاهی به جامعه بندازید دهنم ما هم بسته بمونه.


نظرات (۹)

سلام...
من که بعید می دونم تو دنیا هیچ مشکلی نداشته...
اگر هم نداشته، پس جزو آدم هایی بوده که خدا دیگه اصلا نگاهشون هم نمی کرده. و جواب کارهای خوبش رو تو همین دنیا گرفته، اخ روز قیامت امثال این آدم رو چنان بندازن تو آتیش که هیچ وقت نتونن از آتش بیان بیرون...
"اگه حق همه رو به طور مساوی بخوری هیچ دشمنی پیدا نمی‌کنی "
:)
این خنده من از گریه غم انگیز ترست...
فعلا پول های بیت المال ما میشه حقوق نجومی فلانی یا مثلا میره تو حلقوم فلان مربی خارجکی فوتبال بدردنخورمون!

نهایت چیزی دست ما رو نمی گیره
  • انــــــ ـار
  • داستان واقعا به جا و به موقعی بود.
    خیلی عالی.

    تشکر
  • رفاقت به سبک شهید
  • خیلی خوب بود
    من کمتر داستان میخونم ولی همیشه برای وبلاگ شمارو میخونم چون توش نکات خیلی خوبی نهفته هستش
    زمان دولت قبل همه با هم خوردیم هرکی در حد خودش :))))شاید تقریبا شبیه دایی محموده O_o

    +من حامی دولت فعلی نیستم حامی قبلی هم نیستم :|
    اصلا همه دهان ها رو دوختی!
    واقعا... وقتی تعداد ظالم ها ام افزایش پیدا میکنه دیگه کسی شاکی نیست!
  • میثم علی زلفی
  • چی بگم والا!
  • بانو ایرانی
  • تفکر برانگیز بود
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی