تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

اینجا مطالبی را می آورم که نوعا نوشته خودم نیستند ولی به نظرم زیبا رسیدند وحیفم آمد شما را در خواندنش شریک نکنم امیدوارم لذت ببرید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حماقت» ثبت شده است

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد

چهارشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۳۱ ب.ظ

روزی بازرگانی خرش را که دو گونی بزرگ بر دوش داشت به زور میکشید، تا به مرد حکیمی رسید. حکیم پرسید چه بر دوش خَر داری که سنگین است و راه نمی رود؟

 پاسخ داد یک طرف گندم و طرف دیگر سنگ.

حکیم پرسید به جایی که میروی سنگ کمیاب است؟

پاسخ داد خیر، به منظور حفظ تعادل طرف دیگر سنگ ریختم.

حکیم دانا سنگ را خالی کرد و گندم را به دوقسمت تقسیم نمود و به گفت حال خود نیز سوار شو و برو به سلامت.

مرد کاسب وقتی چند قدمی به راحتی با خَر خود رفت، برگشت و پرسید با این همه دانش چقدر ثروت داری؟

حکیم گفت هیچ.

مرد کاسب فورا از خر پیاده شد و شرایط را به شکل اول باز گرداند و گفت من با این نادانی خیلی بیشتر از تو دارم، پس علم تو مال خودت و شروع به کشیدن خَر کرد و رفت...

  • سا قی

علی برکت الله

چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۹:۰۵ ق.ظ



حرفهای زیادی برای گفتن هست اما بماند برای تحلیل گران و اهل فن.
آقای روحانی،طرفداران بنفش پوش،٣لبریتیهای باشخصیت!و....
خجالت بکشید،شرم کنید
بازهم بگید تقصیر احمدی نژاد و سپاه و رهبری و دلواپسانه و...است.
  • سا قی

باغ آلبالو

چهارشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۳۶ ب.ظ

تعداد بی شماری از روشنفکران که من می شناسم، عقب هیچ و پوچ می گردند، کاری انجام نمی دهند و به درد کاری هم نمی خورند. خودشان را روشنفکر می نامند.

 

اما همه شان به نوکرهایشان توهین می کنند. با دهقانان مثل گله ی گوسفند رفتار می کنند. همه شان بد درس خوانده اند. جدا و واقعا چیزی نمی خوانند. کاری انجام نمی دهند. راجع به علوم فقط داد سخن می دهند. از هنر کم سر درمی آورند. همه شان خود را می گیرند. قیافه هایشان جدی است. حرف های گنده گنده می زنند. مدام تئوری می بافند. در حالی که توده ی وسیعی از ما، نود و نه درصد از مردم، مثل بردگان زندگی می کنند.


باغ آلبالو 

آنتوان چخوف 


آقای روحانی کمی کتاب بخوانید شاید دیدگاهتان نسبت به مردم تغییر کرد.

خواهش می کنم برای بقا در قدرت به شعور ما توهین نکنید.

پ ن: شنیده ام بعد از نطق تاربخی آقای رو حانی راجع به دیوار کشی و... دیوار چین از بس خندیده از n نقطه شکاف برداشته!!!

؟؟؟ نوشت: آقا مگه میشه یه نفر ، اصلا یه موجود زنده(سوی انسان بودن) اینقدر مزخرف رو تنهایی توی یک نطق ایراد کنه!؟

  • سا قی

قناعت یا حماقت

جمعه, ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۳ ق.ظ

چند روز پیش، "یولیا واسیلی اونا" پرستار بچه‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با 


او تسویه حساب کنم.


به او گفتم: - بنشینید یولیا.می‌دانم که دست و بالتان خالی است،


اما رو در بایستی دارید و به زبان نمی‌آورید.


ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی روبل به شما بدهم. این طور نیست؟


چهل روبل.


نه من یادداشت کرده‌ام. من همیشه به پرستار بچه‌هایم سی روبل می‌دهم.


 حالا به من توجه کنید. شما دو ماه برای من کار کردید.


دو ماه و پنج روز دقیقا.


 
دو ماه.من یادداشت کرده‌ام،که می‌شود شصت روبل. البته باید نه تا یکشنبه


 از آن کسر کرد.همان‌طور که می‌دانید یکشنبه‌ها مواظب "کولیا" نبوده‌اید 


وبرای قدم زدن بیرون می‌رفتید. به اضافه سه روز تعطیلی...


"
یولیا واسیلی اونا" از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌های لباسش‌ 


بازی می‌کرد ولی صدایش در نمی‌آمد.


 سه تعطیلی.پس ما دوازده روبل را برای سه تعطیلی و نه یکشنبه میگذاریم


کنار... "کولیا" چهار روز مریض بود. آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب 


"وانیا" بودید. فقط "وانیا" و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و 


همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌ها باشید. دوازده و هفت 


می‌شود نوزده. تفریق کنید. آن مرخصی‌ها، آهان شصت منهای نوزده روبل 


می‌ماند چهل و یک روبل. درسته؟


چشم چپ یولیا قرمز و پر از اشک شده بود. چانه‌اش می‌لرزید. شروع کرد به 


سرفه کردن‌های عصبی. دماغش را بالا کشید و چیزی نگفت.


-... 
و بعد، نزدیک سال نو، شما یک فنجان و یک نعلبکی شکستید. دو روبل 


کسر کنید.فنجان با ارزش‌تر از اینها بود. ارثیه بود. اما کاری به این موضوع 


نداریمقرار است به همه حساب‌ها رسیدگی کنیم و... اما موارد دیگر... به 


خاطر بی‌مبالاتی شما "کولیا" از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد. ده تا 


کسر کنید... همچنین بی‌توجهی شما باعث شد کلفت‌خانه با کفش‌های 


"وانیا" فرار کند. شما می‌بایست چشم‌هایتان را خوب باز می‌کردید. برای این 


کار مواجب خوبی می‌گیرید. پس پنج تای دیگر کم می‌کنیم... دردهم ژانویه ده 


روبل از من گرفتید...


یولیا نجوا کنان گفت:
 من نگرفتم.

 

اما من یادداشت کرده‌ام... خیلی خوب. شما شاید... از چهل و یک روبل،


 بیست و هفت تا که برداریم، چهارده تا باقی می‌ماند.


چشم‌هایش پر از اشک شده بود و چهره‌عرق کرده‌اش رقت‌آور به نظر 


می‌رسید. در این حال گفت:


من فقط مقدار کمی گرفتم... سه روبل از همسرتان گرفتم نه بیشتر.


دیدی چه طور شد؟ من اصلا آن سه روبل را از قلم انداخته بودم. سه تا از 


چهارده تا کم می‌کنیم. می‌شود یازده تا... بفرمائید، سه تا، سه تا، سه تا،


یکی و یکی.


یازده روبل به او دادم. آنها را با انگشتان لرزان گرفت و توی جیبش ریخت و به 


آهستگی گفت:متشکرم.
 

جا خوردم. در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در 


طول و عرض اتاق و پرسیدم:


چرا گفتی متشکرم؟


به خاطر پول.


یعنی تو متوجه نشدی که دارم سرت کلاه می‌گذارم و دارم پولت را 


می‌خورم!؟ تنها چیزی که می‌توانی بگویی همین است که متشکرم؟!


در جاهای دیگر همین قدرهم ندادند.


آنها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب. تعجب ندارد. من داشتم به شما حقه 


می‌زدم. یک حقه کثیف. حالا من به شما هشتاد روبل می‌دهم. همه‌اش در این 


پاکت مرتب چیده شده، بگیرید... اما ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟ 


چرا اعتراض نکردید؟چرا صدایتان در نیامد؟ ممکن است کسی توی دنیا اینقدر 


ضعیف باشد؟


لبخند تلخی زد که یعنی "بله، ممکن است."


به خاطر بازی بی‌رحمانه‌ای که با او کرده‌ بودم عذر خواستم و هشتاد روبلی را 


که برایش خیلی غیر منتظره بود به او پرداختم. باز هم چند مرتبه با ترس گفت:


متشکرم. متشکرم.


بعد از اتاق بیرون رفت و من مات و مبهوت مانده بودم که در چنین دنیایی چه 


راحت می‌شود زورگو بود.


  • سا قی