تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

اینجا مطالبی را می آورم که نوعا نوشته خودم نیستند ولی به نظرم زیبا رسیدند وحیفم آمد شما را در خواندنش شریک نکنم امیدوارم لذت ببرید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

قاچاقچی

جمعه, ۱۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۹ ق.ظ

مردی با دوچرخه به خط مرزی رسید، او دو کیسه بزرگ همراه خود داشت، مامور مرزی پرسید: "در کیسه ها چه داری؟" او گفت: "شن"

مامور او را از دوچرخه پیاده کرد و چون به او مشکوک بود، یک شبانه روز او را بازداشت کرد، ولی پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری پیدا نکرد. بنابراین به او اجازه عبور داد.

هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا شد و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...

این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار میشد و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نشد.


یک روز آن مامور در شهر او را دید و پس از سلام و احوال پرسی، به او گفت: من هنوز هم به تو مشکوکم و می دانم که در کار قاچاق بودی، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟ قاچاقچی می گوید: دوچرخه!

پ ن:بعضی وقت ها موضوعات فرعی ما را به کلی از موضوعات اصلی غافل می کند!

این دولت از این شیوه برای سرگرم کردن مردم و منحرف کردن اذهان عمومی از مسائل اساسی زیاد استفاده می کنه. حواسمون جمع باشه



  • سا قی

محمد علی

يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۲ ب.ظ

هر جمعه بابام به کلوب محلمون می رفت و نوار بوکس محمد علی کلی و جورج فورمن رو کرایه می کرد، مسابفه قهرمانی جهان بود، ما با هم اون بازی رو هزار بار دیدیم، حرف نداشت.

اولش فورمن تا جایی که می خورد علی رو زد، هوک چپ، هوک راست، شکم، زیر چونه، اما علی چسبیده بود به رینگ و می گفت" نا امیدم کردی پسر!"

فورمن چپ می زد، علی می خندید، فورمن راست می زد، علی می رقصید، رقص پاش بی نظیر بود، این کارش باعث می شد فورمن عصبی تر شه، تا اینکه آخر سر علی با یه هوک راست جانانه فورمن رو ناک اوت کرد.

همیشه وقتی بازی تموم شد بابام بهم می گفت: ضربه وحشتناکی بود ولی علی با این ضربه برنده نشد، چیزی که اون رو برنده کرد رقصیدن و خنده هاش بود...بعد نوار رو در میاورد و با خودش می گفت: بذار هرچقدر که می خوان ضربه هاشون رو بزنن، اما بخند، نذار فکر کنن که برنده میشن، نذار فکر کنن که برنده میشن...


قهوه سرد آقای نویسنده 

روزبه_معین


پ ن:عید سعید فطر مبارک


...ن: خیلی بده کسیکه شعار زنده باد مخالف من میده و مخالف مرگ بر.. هستش و طرفدار آزادی بیان و دیپلمات است و سرهنگ نیست و... چند جوان منتقد را که کار خطایی می کنند لوله کند و گونی کند و پای وزارت اطلاعات را به قضیه باز کند و وزارت کشور پیش بیاید و...

بماند چنین همکاری بین دستگاههای دولتی بی نظیر بود


  • سا قی

ورثه خدا

يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۳۷ ق.ظ

در بازار شهر تبریز در زمان قاجار، دو عالمی در مورد اداره یک مسجد ، شیطان در بین شان راه یافت و به اختلاف خوردند .

و بنایی را صدا کردند که مسجد را از وسط دیواری کشید و دو نیم کرد و درب دیگری برآن نهادند تا اهل بازار راحت تر برای نماز به آنجا روند. و کسی عبادت آنها را نبیند. و سماور و استکان های مسجد را هر چه بود نصف کردند.


مرد ظریفی و مومنی در بازار بود که  سیفعلی نام داشت و اصالتا از اهالی ارومیه بود که غرفه ای در بازار داشت. از این کار به شدت ناراحت بود. روزی سماور مسجد سمت بازار را روشن کرد و قلیان ها حاضر نمود ( در آن زمان در مسجد قلیان اجباری و از ملزومات بود) و جار زد و اهل بازار را برای چای و قلیان مسجد دعوت کرد. هر کس چای و قلیان کشید سوال کرد، این مراسم برای چیست؟ سیفعلی گفت: مراسم ختم خداست و خدا مرده است و برای او مجلس ختم گرفته ایم!!! همه از شنیدن این سخن در حیرت افتاده و او را دعوت به استغفار و سکوت می کردند. سیفعلی گفت: مسجد را نگاه کنید، اگر خدا نمرده است ( العیاذ بالله) خانه او را ورثه پیدا نمی شد دو قسمت کند و اموال مسجد را تقسیم نماید. 

این حرکت سیفعلی در بازار پیچید و آن دو عالم به وسوسه شیطان در وجود خود پی بردند و استغفار کردند  و مانند گذشته، دیوار از وسط مسجد برداشته و اموال را یکی کردند.


پ ن:این بنده نه در مقام ناصحم نه شانیتش را دارم

اما دوستانه بگویم. ماه مبارک به نیمه رسید.بیایید حسابمان را با نفس و شیطان و راه حق و ...معلوم کنیم.

  • سا قی

عضوِ عشق

يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۰۳ ق.ظ

دوست داشتن عضوی از بدن است. درست است که همه فوراً به فکر "قلب" می افتند ولی من می گویم که دوست داشتن، "دندان" آدم است دندان جلویی که هنگام لبخند برق می زند ...حالا تصور کنید روزی را که دوست داشتن آدم درد می‌کند! آرام و قرار را از آدم می‌گیرد! غذا ازگلویت پایین نمی‌رود ... شب‌ها را تا صبح به گریه می‌نشینی ...آن قدر مقاومت می‌کنی تا یک روز می‌بینی راهی نداری جز اینکه دندان "دوست داشتن" ات را بکشی و بیاندازی دور! حالا ... دندان دوست داشتن را که کشیده باشی، حالت خوب است، راحت می‌خوابی، راحت غذا می‌خوری و شب‌ها دیگر گریه‌ات نمی‌گیرد ولی ...همیشه جای خالی‌اش هست! حتی وقتی از ته دل می‌خندی ...


کتاب: طلایی کوچک

نویسنده: دیل کارنگی



  • سا قی

منطق ماشین دودی

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۰۱ ق.ظ

وقتی بچه بودم، منزلمان در حضرت عبدالعظیم بود و آن وقتها قطار راه آهن به صورت امروز نبود و فقط همین قطار تهران-شاه عبدالعظیم بود. من می دیدم که قطار وقتی در ایستگاه بود، بچه ها دورش جمع می شوند و آن را تماشا می کنند و به زبان حال می گویند: « ببین چه موجود عجیبی است!» معلوم بود که یک احترام و عظمتی برای آن قائل هستند. تا قطار ایستاده بود، با یک نظر تعظیم و تکریم و احترام و اعجاب به او نگاه می کردند تا کم کم ساعت حرکت قطار می رسید و قطار راه می افتاد. همین که راه می افتاد، بچه ها می دویدند، سنگ بر می داشتند و قطار را مورد حمله قرار می دادند. من تعجب می کردم که اگر به این قطار باید سنگ زد، چرا وقتی که ایستاده یک ریگ کوچک هم به آن نمی زنند و اگر باید برایش اعجاب قائل بود، اعجاب بیشتر در وقتی است که حرکت می کند.این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم.


  


دیدم این قانون کلی زندگی ما ایرانیان است که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن است، مورد احترام است. تا ساکت است، مورد تعظیم و تجلیل است. اما همین که به راه افتاد و یک قدم برداشت، نه تنها کسی کمکش نمی کند، بلکه سنگ است که به طرف او پرتاب می شود و این نشانه یک جامعه مرده است. ولی یک جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که متکلم هستند نه ساکت؛ متحرکند نه ساکن؛ باخبرترند نه بی خبرتر».

  • سا قی

بی شرمانه زیستن

دوشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۵۵ ب.ظ

روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟


گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند.

حرفم را نشنید، چرا که می خواست حرفش را بزند. پس گفت: بله... خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی هم به هیچکس نزد. حرف تندی هم به هیچکس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد. هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام می گذاشتند... حقیقتا چه خوب آمد و چه خوب رفت...


گفتم: این، به راستی که بیشرمانه زیستن است و بیشرمانه مردن.

با این صفات خالی از صفت که جنابعالی برای ایشان بر شمردید، نمی آمد و نمی رفت خیلی آسوده تر بود، چرا که هفتاد سال به ناحق و به حرام، نان کسانی را خورد که به خاطر حقیقت می جنگند و زخم می زنند و می سوزانند و می سوزند و می رنجانند و رنج می کشند... و این بیچاره ها که با دشمن، دشمنی می کنند و با دوست دوستی، دائما گرسنه اند و تشنه، چرا که آب و نان شان را همین کسانی خورده اند و می خورند که زندگی را "بیشرمانه مردن" تعریف می کنند.


آخر آدمی که در طول هفتاد سال عمر، آزارش به یک مدیر کلّ دزد  منحرف، به آدم بدکار هرزه، به یک چاقو کش باج بگیر محله هم نرسیده، چه جور جانوری است؟ آدمی که در طول هفتاد سال، حتی یک شکنجه گر را از خود نرنجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده است، با چنگ و دندان به جنگ یک رباخوار کلاه بردار نرفته، پسِ گردن یک گران فروش متقلب نزده، و تفی بزرگ به صورت یک سیاستمدار خودباخته ی وابسته به اجنبی نینداخته، با کدام تعریفِ آدمیت و انسانیت تطبیق می کندو به چه درد این دنیا می خورد؟

آقا ی محترم!ما نیامده ایم که بود و نبودمان هیچ تاثیری بر جامعه بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد. ما آمده ایم که با دشمنان آزادی دشمنی کنیم و برنجانیم شان، و همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم، و همپای آدمهای عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم.


ما آمده ایم  که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم، نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلومتر، ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان، و نگاه کردنمان،و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود...


ما نیامده ایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمان کنند...

گمان می کنم که آن آقا خیلی وقت بود که از کنارم رفته بود، و شاید من هم، فقط در دل خویش سخن می گفتم تا مبادا یکی از خویشاوندان خوب را چنان برنجانم که در مجلس ختمم حضور به هم نرساند.

  • سا قی

باغ آلبالو

چهارشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۳۶ ب.ظ

تعداد بی شماری از روشنفکران که من می شناسم، عقب هیچ و پوچ می گردند، کاری انجام نمی دهند و به درد کاری هم نمی خورند. خودشان را روشنفکر می نامند.

 

اما همه شان به نوکرهایشان توهین می کنند. با دهقانان مثل گله ی گوسفند رفتار می کنند. همه شان بد درس خوانده اند. جدا و واقعا چیزی نمی خوانند. کاری انجام نمی دهند. راجع به علوم فقط داد سخن می دهند. از هنر کم سر درمی آورند. همه شان خود را می گیرند. قیافه هایشان جدی است. حرف های گنده گنده می زنند. مدام تئوری می بافند. در حالی که توده ی وسیعی از ما، نود و نه درصد از مردم، مثل بردگان زندگی می کنند.


باغ آلبالو 

آنتوان چخوف 


آقای روحانی کمی کتاب بخوانید شاید دیدگاهتان نسبت به مردم تغییر کرد.

خواهش می کنم برای بقا در قدرت به شعور ما توهین نکنید.

پ ن: شنیده ام بعد از نطق تاربخی آقای رو حانی راجع به دیوار کشی و... دیوار چین از بس خندیده از n نقطه شکاف برداشته!!!

؟؟؟ نوشت: آقا مگه میشه یه نفر ، اصلا یه موجود زنده(سوی انسان بودن) اینقدر مزخرف رو تنهایی توی یک نطق ایراد کنه!؟

  • سا قی

سلام بی نیاز

شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۲۵ ق.ظ

ما یک گاری چی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند.

یک روز مرا دید و گفت  آقا سلام، ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید؟ 

گفتم بله. 

گفت: فهمیدم چون سلام هایت تغییر کرده! 

تعجب کردم گفتم: یعنی چه؟ 

گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی، همۀ اهل محل همین طور هستند.  هرکس خانه اش گازکشی می شود دیگر سلام و احوالپرسی  او تغییر می کند. 

 فهمیدم سی سال، سلامم بوی نفت می داد. 

 سی سال او را با خوشرویی  تحویل گرفتم- خیال می کردم خیلی با اخلاقم  ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی به او نیست و نحوه برخوردم فرق کرده بود. 


یادمان باشد ، سلاممان بوی نیاز ندهد ...


چند کلام ساده |  ایرج گلپایگانی | نشر نازلی


پ ن: در این داغی تنور انتخابات دعا کنید نان های مردم نسوزد .

دعا کنید مهر اصلح به دل مردم بیفتد و جامعه را برای ظهور امامش آماده کند.

پوزش نوشت: ببخشید از این نبودنها و کم خدمت رسیدنها

کمی مشغله و نداشتن نت و رایانه متصل به آن سبب این قصور است، که ان شاالله عفو می نمایید.


  • سا قی

عشق کتابی

پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۳۳ ق.ظ

سرت را قدری بیاور جلوتر تا باز هم آهسته تر بگویم:

بهترین دوستِ انسان، انسان است نه کتاب. کتاب ها، تا آن حد که رسمِ دوستی و انسانیت بیاموزند، معتبرند، نه تا آن حد که مثل دریایی مُرده از کلمات ِ مُرده، تو را در خود غرق کنند و فرو ببرند.

تو در کوچه ها انسان خواهی شد نه در لا به لای کتاب ها.

تو در کوه ها، در جاده ها، و در کنارِ ستمدیدگانِ واقعی، رسم زندگی را یاد خواهی گرفت نه با غوطه خوردن در آثاری که در اتاق های دربسته نوشته شده و نویسندگانش هرگز نسیم را ندانسته اند و قایقی در تَنِ توفان را...

از همۀ اینها گذشته، من، عشقِ کتابی را هم دوست نمیدارم و تسلّطِ کتاب بر خانه را هم.

من دوست ندارم که وقتی برای کاری صدایت میکنم، جواب بدهی: "همین صفحه را که تمام کنم، می‏آیم." من از این جواب بیزارم و از آن کتاب که مثل صخره ای میان دو عاشق قرار میگیرد....


یک عاشقانه آرام

نادر ابراهیمی



پ ن: راستش را بخواهید عاشقی با آرامش جمع نمی شود.عشق شور دارد تلاطم دارد. زنده است. اگر عاشقی را آرام دیدید بدانید خودش را کشته .

عاشق اگر بمیرد هم تلاطم دارد، مگر اینکه خودش را بکشد...

  • سا قی

دامپینگ

جمعه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۳۷ ق.ظ

یک فروشگاه زنجیره ای را تجسم کنید. بسیار بزرگ. بسیار شیک. وارد محله ای می شود. محله ای با مردمانی از طبقه متوسط. نبش اصلی ترین چهار راه محله، زمینی به وسعت 10 هزار مترمربع را می خرد. آن را در هفت طبقه می سازد. با پله برقی، آینه ها و لامپ های زیبا.

خوشحالید نه؟  

فروشگاه شروع به کار می کند. تعداد زیادی از اهالی محل را هم استخدام می کند. ولی فقط چند ساعت در هفته. مثلا روزی یکی دو ساعت. چه خاصیتی دارد؟ روشن است که وقتی خانم خانه دو ساعت در فروشگاهی که با آن همه زلم زیمبو و رعایت قواعد مارکتینگ چیده شده کار می کند، خرید روزانه اش را هم از همانجا انجام خواهد داد. بخصوص که قیمت ها هم پائین تر از عباس آقای میوه فروش و حسین آقای پارچه فروش است. حتی پائین تر از قیمت تمام شده!

به این می گویند دامپینگ!


چند ماهی گذشته. کار و بار عباس آقا و حسین آقا خراب است. درآمدشان اجاره مغازه شان را هم در نمی آورد. شاگرد مغازه اخراج می شود و می رود در فروشگاه زنجیره ای استخدام می شود. هفته ای 10 ساعت. ولی حقوق ساعتی اش بالاست. این حقوق ساعتی آنچنان توقع او را بالا برده که جای دیگری نمی تواند کار پیدا کند. 

دو سال گذشته. عباس آقا در شرف ورشکستگی است. آخرین مقاومت ها را کنار می گذارد و مغازه را تعطیل می کند. او نیز به فروشگاه زنجیره ای می رود و زیر دست شاگرد سابقش که حالا یکی از انباردارهای فروشگاه است استخدام می شود. 


چهار سال گذشته است. صاحب مغازه عباس آقا دو سال است اجاره ای نگرفته است. از وقتی عباس آقا مغازه اش را خالی کرده یکی دو مستاجر عوض کرده که هیچکدام بیش از یکی دو ماه دوام نیاورده اند. کاسبی نیست. مغازه ها را به قیمت ارزانی می فروشد به یک بساز و بفروش. 

سال پنجم دیگر محله مردمانی از طبقه متوسط ندارد. حسین آقا و شاگردش هر دو کارگر ساختمانی هستند. قیمت های فروشگاه زنجیره ای بالاست. سود هشتصد درصدی روی قیمت تمام شده کالا عادی است. فروشگاه حقوق ساعتی را کم کرده. تعداد بیشتری را با ساعت های کمتر استخدام کرده است. 

سال هفتم. فروشگاه محله را به خاک سیاه نشانده. کسی دیگر در آن محله پس اندازی ندارد. فروشگاه کالاهایش را به سایر شعبه ها انتقال می دهد. این شعبه تعطیل است. مردم فقیر منطقه قدرت خرید از چنین فروشگاه باکلاسی را ندارند! 


شهردارهای مناطق و شهرهای کوچک هر روز با التماس از مردم می خواهند که به جای خرید از فروشگاه های عظیم، از بیزینس های محلی (عباس آقا و حسین آقا) خرید کنند. ولی اغلب مردم با همین طرز فکر شما خریدشان را از غول های بزرگ انجام می دهند. شیک. ارزان!   

از خودتان بپرسید چرا اروپا غول های آمریکایی مثل والمارت را محدود کرده؟ جالب اینکه به دلیل همین محدودیت متهم به کمونیست بودن و مخالفت با تجارت آزاد هم می شود. 


‼️هرکه ارزان می فروشد برای رضای خدا ارزان نمی فروشد! 

اگر چین سیب و پرتقالش را با ضرر وارد کشورتان می کند و ارزانتر از باغدار شما می فروشد برای این است که می خواهد باغدار باغش را نابود کند و ویلا بسازد. اگر چین پیراهن مردانه را در تهران می فروشد ۱۵هزار تومن و شما برای دوختن همان پیراهن باید ۲۰ هزار تو.من مزد بدهی، فقط به دلیل ارزانی نیروی کار چینی نیست! بلکه دارد دامپینگ می کنند.


پ ن: البته در ایران ما هنوز غول های فروشگاهی آنچنانی نداریم ولی این پدیده را در صنعت تلفن همراه،لوازم صوتی و تصویری ، خانگی و پوشاک به وضوح می توان دید.


اقتصاد مقاومتی تنها شعاری برای یک سال نیست،

بلکه یک سبک زندگیست.

  • سا قی