تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

اینجا مطالبی را می آورم که نوعا نوشته خودم نیستند ولی به نظرم زیبا رسیدند وحیفم آمد شما را در خواندنش شریک نکنم امیدوارم لذت ببرید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

تهران نوشت2

پنجشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۶، ۰۴:۰۲ ب.ظ

هوای انقلاب اصلا برای یک زندگی سالم مساعد نیست!!!

وقتی که می خواستم درس و بحث را رها کنم و به اینجا بیایم خیلی ها تجربه امروز را دیروز تذکر داده بودند. و این طبع ادمی است که تا آزموده را نیازماید و سرش به سنگ نخورد دلش آرام نمی گیرد. وعجب رابطه ایست میان این دو. 

دل و سر را می گویم. همیشه در پی سرکوب یکدیگرند، گاهی فکر می کنم تقصیر من در این میانه چیست. همیشه در این دعواهای دو گانه خیر و شر ، رضا و ریا، عقل و دل و...این من بوده ام که نابود شده ام.

هوای انقلاب اصلا برای یک زندگی سالم مساعد نیست. اولش چشمهایم می سوخت و قرمز می شد. بعد سردردهای پیاپی شد درد سر تازه و حالا که هوای انقلاب را خوب استشمام میکنم گاهی اوقات نفسم به شماره می افتد و قلبم درد می گیرد.

حالا که فکر می کنم این انقلاب نشینی هر بدی که داشت عقل و دل را در یک موضوع متحد کرد.و در یک نقطه به تفاهم رساند و آن درد بود.

سر در دانشگاه تهران ما شهرستانی ها را آن قدر شیفته خود می کند که همه اینها را بپذیریم و خود را تحسین کنیم که همسایه علمیم.

از کودکی فکر می کردم جایگاه عالمانه ها در سر است و شاعرانه ها در دل.ولی حالا این علم در قلب تهران است و کوچه باغ های شاعرانه در سر تهران.

قدیمی ها کوچه انقلاب را به ما سپرده اند و خودشان در طلب خاطرات یار جمارانی خویش رهسپار کوچه باغ های شاعرانه گشته اند.


ما هم اگر بخواهیم به آنها ملحق شویم باید در دروازه دولت خطمان را عوض کنیم!


  • سا قی

عشق بدون تکنولوژی

جمعه, ۱ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۲۹ ب.ظ

قدیم ها اگر عاشق می شدی و دلت هوای دیدن داشت ، تلگرام که نبود بروی عکس های پروفایلش را ببینی .

  باید یادت می آمد فلان مهمانی یا فلان سیزده به در با کدام جمله تو خندیده ؟ در کدام کنج خانه یا سر کدام کوچه اتفاقی ، نگاهتان با هم تصادف کرده ، بعد لبخند زده اید و صورتتان گل انداخته از خجالت ؟ 

نمی شد بروی ببینی "لست سین" تلگرامش کی بوده . باید آرزو می کردی شاید یک عروسی یا عزا  پیش بیاید که بشود دم در ، بین مهمان ها ، چند لحظه ای  دوباره تماشایش کنی .

عکسی اگر بود مقدس بود و جایش در امن ترین خلوت خانه . 

باید سر حوصله ، دور از چشم اغیار ، یواشکی، شاید ،چند دقیقه ای نگاهش کنی و قربان و صدقه اش بروی .

 اینستاگرام نبود که عکس های سلفی در رنگ بندی های مختلف و عکس های دسته جمعی و سفر و مهمانی رفتن هایش را بشود  ببینی .

ما که توی کافه و سینما قرار نمی گذاشتیم .

 قرارمان این بود که فلان ساعت توی صف نانوایی با هم باشیم

یکی توی مردانه بایستد و دیگری زنانه شاید شانس یاری کند و همزمان نوبتمان شد و پیش چشم شاطر، جلوی دخل، چند ثانیه ای کنار هم بایستیم .همین .

تلفن های خانه که سایلنت نمی شدند .

 قرارمان این بود که فلان ساعت که همه خواب هستند یواشکی طوری که کسی نفهمد گوشی دستش باشد و آن یکی دستش روی قطع کن و به محض اینکه زنگ زدی ، زنگ نخورده دستش را بردارد ، مبادا کسی بو ببرد . 

تو آرام بگویی : دوستت دارم 

و او آرام تر بگوید : منم همینطور

و بعد در سکوت، صدای نفس های همدیگر را بشنوید .

ما شاید آخرین نسلی بودیم که کمتر می دید و بیشتر تخیل می کرد . نسلی که صدا و لبخند را به تیپ و هیکل ترجیح می داد . آخرین نسلی که زود دل می بست و دیر دل می کند ..


پ ن:

آن روز که در محشر،مردُم همه گرد آیند

ما با تو در آن غوغا،دزدیده نظر بازیم

  • سا قی