تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

اینجا مطالبی را می آورم که نوعا نوشته خودم نیستند ولی به نظرم زیبا رسیدند وحیفم آمد شما را در خواندنش شریک نکنم امیدوارم لذت ببرید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشقی» ثبت شده است

اسپرسو

جمعه, ۲۲ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۵۵ ب.ظ

هنوز فرق دوغ آبعلی با سایر دوغ ها را نمی دانستم که مرا به کافه ای شیک دعوت کردی.

پیشخدمت که آمد مبهم ترین سوال زندگی ام را پرسید.

ترک

فرانسه

اسپرسو؟

اسپرسو!! که من به اشتباه اسم تو شنیدم.

چقدر به چشمهای من که از تعجب گرد شده بود خندیدی و چقدر تکرار کردی اسپرسو ، اسم تو...

اسپرسو را بدون شکر خوردم و تو زیر زیرکی نگاه می کردی تا طعمش کامم را تلخ کند. 

گفتی شکر بریز نمی تونی بخوری.

گفنم شکر ریختن کار شماست بانو. ومن با شیرینی نگاهت اسپرسو را سر کشیدم. حالا این چشمهای تو بود که از تعجب گرد شده بود ومن بودم که می خندیدم.

سالها از آن ماجرا گذشته و من هر شب یک فنجان اسم تو را برای خودم می ریزم و به آسمان خیره می شوم . در انبوه ستارگان دنبال نگاه تو می گردم که قهوه ام را شیرین کند.

اما خبری نیست . تو راست می گفتی 

اسپرسو خیلی تلخ است.

  • سا قی

خوبی؟

دوشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۶، ۱۰:۳۴ ب.ظ

خوبی؟ از آن سوال های مبهم است.

یعنی از آن   سوال هایی که خیلی مهم است چه کسی آن را بپرسد.

مثلا زیور خانوم، زنِ حسن آقای بقال، وقتی از آدم می پرسد خوبی؟ برایش مهم نیست تو خوبی یا نه. فقط می خواهد چند لحظه تو را معطل کند که حسابی وراندازت کند تا فردا شب که با صغری خانوم مشغول چانه زنی ست، حرفی داشته باشد برای گفتن که: 

دختر فلانی را دیدم امروز. ماشالله چه بزرگ شده. شوهر نکرده؟

یا مثلا همکلاسیت وقتی می گوید خوبی؟ کاری به خوب بودن یا نبودنت ندارد. فقط می خواهد قبل از اینکه توی رویت در بیاید که فلان جزوه را بده، حرفی زده باشد.

آدم‌هایی هم هستن که سال به دوازده ماه، خبری ازشان نمی شود. اما یک شب بی هوا می بینی پیام دادند: سلام، خوبی؟

اینجور وقت ها بهتر است فقط بگویید ممنون.  چون این ها هم، اصل حالتان برایشان مهم نیست.  پیام بعدی شان حاکی از "یه زحمتی برات داشتم" است را که ببینید، منظورم را متوجه می شوید.

میان این همه "خوبی؟" که هرروز از کلی آدم می شنوید اما، بعضی‌هایشان رنگ دیگری دارند.

همان‌هایی که اگر در جوابشان بگویید: "ممنون"، بر می دارند می گویند: ممنون که جواب "خوبی؟" نیست.

همان‌هایی که وقتی شروع به حرف زدن می کنند، بین " سلام، خوبی؟" با جمله بعدی شان، کلی فاصله می‌افتد.

فاصله ای که پر شده از حرف های تو که: نه خوب نیستم.  که نمی دانم چه مرگم است، که حالم گرفته ست، که حواست به من هست؟، که باور کن دلم دارد می ترکد.

و بعد چشم باز می کنی و می بینی ساعت ها گذشته،  تو همه خوب نبودن هایت را به او گفتی و او حالا، دوباره می پرسد: خوبی؟ و تو این بار، با خیال راحت میگویی: خوبم ...

این آدم ها

این آدم ها...

 اگر از این آدم ها دور و برتان هست، یادتان باشد که خودشان مدت هاست منتظر شنیدن یک "خوبی؟" واقعی هستند.

  • سا قی

فرفری

يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۳:۳۴ ب.ظ

من از اینکه موهای فری داشتم همیشه متنفر بودم ، اصلأ این موج های ناهموارو حلقه های کج و معوج هیچ جوره توی کتم نمیرفت ، دلم موی صاف میخواست که پر بکشد توی هوا و دلبری بلد باشد... موهای فر را چه به دلبری، اصلأ پرواز بلد نیستند که بخواهند دلبری کنند... گاهی از دم اسبی های پر فرازو نشیب موهای فرفری أم کلافه میشدم و حسادت یکجوری می افتاد به جانم که ساعت ها برای صاف کردنشان وقت میگذاشتم اما فایده ای نداشت، فوق فوقش یک ساعت دوام می آورد و بعد مثل سیم تلفن درهم میپیچید و مثل اولش میشد...


خواهرم اما موهای صاف و پرپشتی داشت، از آنهایی که وقتی دست رویش میکشیدی حس لمس ابریشم به دستانت هدیه میشد، برای همین همیشه دلم میخواست موهایش را ببافم... لذت بخش بود بافتن موهای مرتب و صاف... اما موهای خودم

دلم برای موهای خودم میسوخت، با زدن انواع و اقسام نرم کننده ها باز هم نه آنقدر نرم بود که حس لمس ابریشم را داشته باشد نه آنقدر صاف که کسی دلش بخواهد بنشیند و با حوصله و عشق ببافدشان، برایم سخت بود فرفری های حجیم زیر مقنعه را جمع و جور کنم و موج های طولانی را از دریای خروشان موهایم بگیرم، برای همین همیشه دلم میخواست موهایم کوتاه باشد اما از یک جایی به بعد آنقدر بزرگ شده بودم که به بلند بودنشان احتیاج داشته باشم، فرفری بودنش از همان جا بیشتر به چشم آمد که بلندی أش به کمرم رسید،دیگر دوست داشتنشان برایم محال بود...سخت جمع و جورشان میکردم...میخواستم مثل خیلی ها از زیر چتری موهایم، دنیا را ببینم و باد را دوست خود بدانم... میخواستم اما نمیشد 


این فرفری های خشن نمیخواستند چتر باشند و زیباترم کنند!!! اما یک روز بارانی 


از لا به لای پیچ و تاب موهای باران خورده أم پیدایت شد...


تویی که میگفتی همیشه توی خیالت عاشق یک دختر مو فرفری بودی ای،کسی که توی شعرهایت با موی باز قدم بزند و پیچ و تاب موهایش باد را گمراه کند،دختری شبیه من که با دست مهربانت به موج های خروشان موهایش آرامش ببخشی...


میدانی من حالا موهایم را خیلی دوست دارم 


و فکر میکنم چقدر خوشبختم که مرا از موهای فرفری أم شناختی و عاشقم شدی!!!


دختران مو فرفری شاعران زیادی برای خودشان دارند ...


پ ن: موفرفری ها روز جهانی هم دارند که معادل خورشیدی اش می شود اول بهمن البته برخی اواسط آبان را هم ذکر کرده اند. که اینها مهم نیست.مهم این است که از داشته هایمان لذت ببریم.

موفرفری ها هر روز روز شماست .روزتون مبارک.

  • سا قی

معشوق خدا

دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۳۴ ق.ظ

در قرآن، اسمِ بعضی پیامبران آمده است؛ اسمِ بعضی غیرپیامبران هم، چه صالح و چه طالح آمده است... این صلحا عاشقِ حضرتِ باری هستند... اما حضرتِ حق، بعضی را خودش هم عاشق است... عاشقیِ خدا توفیر دارد با عاشقیِ ما... خدا عاشقی است که حتی دوست ندارد، اسمِ معشوقش را کسی بداند... به او می‌گوید، رجل! همین... مرد!... همین... می‌فرماید و جاء من اقصی‌المدینه رجل یسعی... جای دیگر می‌فرماید و جاء رجل من اقصی‌المدینه‌یسعی، یعنی این دو تا رجل با هم فرق می‌کنند... هر دو از دور، از بیرون آبادی، دوان دوان، می آیند... اما اسمشان را حضرت حق نمی آورد... یکی می‌آید موسای نبی را نجات می‌دهد... قوم بنی‌اسرائیل را در اصل نجات می‌دهد... دیگری هم قومی را از عذات نجات می‌دهد... اسمش چیست؟ اسمشان چیست؟ نمی‌دانیم... رجل است...معشوق حضرت حق است... اسم معشوق را که جار نمی زنند.. حضرت حق، عاشق کسی اگر شد، پنهان اش می کند... کاش پیش حضرت حق، اسم نداشتیم، اما مرد بودیم... طوبا للغرباء!


کتاب:قیدار

رضا امیرخانی



عیدتون مبارک



پ ن: مدتها بود که دوست داشتم بریده های کوتاهی از نویسنده های بزرگ(یک قدم با قلم) را اینجا در کنار داستانها بیاورم . که بحمدالله میسر شد.

تا ببینم مقبول طبع مشکل پسند شما مخاطبان واقع می شود یا نه

  • سا قی