تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

اینجا مطالبی را می آورم که نوعا نوشته خودم نیستند ولی به نظرم زیبا رسیدند وحیفم آمد شما را در خواندنش شریک نکنم امیدوارم لذت ببرید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

دوخط موازی

سه شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۵۳ ق.ظ

یک بار دزدکی با هم رفتیم سینما و من دو ساعت تمام به جای فیلم او را تماشا کردم. دو سال گذشت. جیب‌هایم خالی بود و من هنوز عاشق فروغ بودم. گرسنگی از یادم رفته بود.

یک روز فروغ پرسید: «کی ازدواج می‌کنیم؟»

گفتم: «اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو باید به قبض‌های آب و برق و تلفن و قسط‌های عقب افتادۀ بانک و تعمیر کولر آبی و بخاری و آبگرمکن و اجاره نامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمۀ نان از کلۀ سحر تا بوق سگ و گرسنگی و جیب های خالی و خستگی و کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم و تو به جای عشق باید دنبال آشپزی و خیاطی و جارو و شستن و خرید و میهمانی و نق و نوق بچه و ماشین لباسشوئی و جارو برقی و اتو و فریزر و فریزر و فریزر باشی.

هر دومان یخ می‌زنیم. بیشتر از حالا پیش همیم اما کمتر از حالا همدیگر را می بینیم. نمی توانیم ببینیم. فرصت حرف زدن با هم را نداریم. در سیالۀ زندگی دست و پا می‌زنیم، غرق می‌شویم و جز دلسوزی برای یک دیگر کاری از دستمان ساخته نیست. عشق از یادمان می‌رود و گرسنگی جایش را می‌گیرد...!


مصطفی مستور

  • سا قی

والدین بی تربیت!!!

پنجشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۱۰ ب.ظ

برخی والدین امروزی، خود نیاز به تربیت دارند !!!

در منزل دوستی که پسرش دانش‌آموز ابتدایی بود و داشت تکالیف درسی‌اش را انجام میداد بودم

زنگ منزل را زدند و پدر بزرگ خانواده از راه رسید. 

پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی به نوه اش داد و گفت: این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشی‌ات.

پسر ده ساله، جعبۀ مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد 

و چند لحظه بعد گفت: 

بابا بزرگ

باز هم که از این جنس‌های ارزون قیمت خریدی 

الان مداد رنگی‌های خارجی هست که ده برابر این کیفیت داره.

مادر بچه گفت: 

می‌بینید آقاجون؟ 

بچه‌های این دوره و زمونه خیلی باهوش هستند. 

اصلا نمی‌شه گولشون‌زد و سرشون کلاه گذاشت.

پدربزرگ چیزی نگفت. 

برایشان توضیح دادم که این رفتار پسر بچه نشانۀ هوشمندی نیست، 

همان طور که هدیۀ پدربزرگ برای گول زدن نوه‌اش نیست.

و این داستان را برایشان تعریف کردم 

آن زمان که من دانش‌آموز ابتدایی بودم، 

خانم بزرگ گاهی به دیدن‌مان می‌آمد و به بچه‌های فامیل هدیه می‌داد، 

بیشتر وقت‌ها هدیه‌اش تکه‌های کوچک قند بود.

بار اول که به من تکه قندی داد

 یواشکی به پدرم گفتم: این تکه قند کوچک که هدیه نیست

پدرم اخم کرد و گفت: خانم بزرگ شما را دوست دارد 

هر چه برایتان بیاورد هدیه است، 

وقتی خانم بزرگ رفت، 

پدر برایم توضیح داد که در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیاب و گران بوده و بچه‌ها آرزو می‌کردند که بتوانند یک تکه کوچک قند داشته باشند.

 خانم بزرگ هنوز هم خیال می‌کند که قند، چیز خیلی مهمی است.

بعد گفت: ببین پسرم

قنددان خانه پر از قند است،

 اما این تکه قند که مادرجان

داده با آنها فرق دارد، 

چون نشانۀ مهربانی و علاقۀ او به شماست. 

این تکه قند معنا دارد ، 

آن قندهای توی قنددان فقط شیرین هستند 

اما مهربان نیستند.

وقتی کسی به ما هدیه می‌دهد، 

منظورش این نیست که ما نمی‌توانیم، مانند آن هدیه را بخریم، 

منظورش کمک کردن به ما هم نیست. 

او می‌خواهد علاقه‌اش را به ما نشان بدهد 

می‌خواهد بگوید که ما را دوست دارد 

و این، خیلی با ارزش است.

 این چیزی است که در هیچ بازاری نیست 

و در هیچ مغازه‌ای آن را نمی‌فروشند.

چهل سال از آن دوران گذشته است و من هر وقت به یاد خانم بزرگ و تکه قندهای مهربانش می‌افتم، 

دهانم شیرین می‌شود، 

کامم شیرین می‌شود، 

جانم شیرین می‌شود.....

ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛

ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ

ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ

ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ...


  • سا قی

زن مدرن

پنجشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۲۶ ب.ظ

تاریخچه اختراع زن مدرن ایرانی بی شباهت به تاریخچه اختراع اتوموبیل نیست.

با این تفاوت که اتومبیل کالسکه ای بود که اول محتوایش عوض شده بود( یعنی اسب هایش را برداشته به جای آن موتور گذاشته بودند ) و بعد کم کم شکلش متناسب این محتوا شده بود و زن مدرن ایرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد، که به دنبال محتوای مناسبی افتاده بود، کار بیخ پیدا کرده بود.

 ( اختراع زنِ سنتی هم، که بعد ها به همین شیوه صورت گرفت، کارش بیخِ کمتری پیدا نکرد.)

این طور بود که هر کس، به تناسب امکانات و ذائقه ی شخصی، از ذهنیت زن سنتی و مطالبات زن مدرن ترکیبی ساخته بود که دامنه ی تغیراتش، گاه، از چادر بود تا مینی ژوپ.

می خواست در همه ی تصمیمات شریک باشد اما همه ی مسئولیت ها را از مردش می خواست.

می خواست شخصیتش در نظر دیگران جلوه کند نه جنسیتش اما با جاذبه های زنانه اش به میدان می آمد.

مینی ژوپ می پوشید تا پاهایش را به نمایش بگذارد اما، اگر کسی به او چیزی می گفت، از بی چشم و رویی مردم شکایت می کرد.

طالب شرکت پایاپای مرد در امورِ خانه بود اما در همان حال مردی را که به این اشتراک تن می داد ضعیف و بی شخصیت قلمداد می کرد.

خواستارِ اظهار نظر در مباحثِ جدی بود اما برای داشتن یک نقطه نظرِ جدی کوشش نمی کرد.

از زندگی زناشویی اش ناراضی بود اما نه شهامت جدا شدن داشت، نه خیانت.

وقتی کار به جدایی می کشید، به جوانی اش که بی خود و بی جهت پای دیگری حرام شده بود تاسف می خورد.

بی گمان زنانی هم بودند که در یکی از دو منتها الیهِ این طیف ایستاده بودند. 



📕همنوایی شبانه ارکستر چوبها

👤 رضا قاسمی

  • سا قی