تهران نوشت2
هوای انقلاب اصلا برای یک زندگی سالم مساعد نیست!!!
وقتی که می خواستم درس و بحث را رها کنم و به اینجا بیایم خیلی ها تجربه امروز را دیروز تذکر داده بودند. و این طبع ادمی است که تا آزموده را نیازماید و سرش به سنگ نخورد دلش آرام نمی گیرد. وعجب رابطه ایست میان این دو.
دل و سر را می گویم. همیشه در پی سرکوب یکدیگرند، گاهی فکر می کنم تقصیر من در این میانه چیست. همیشه در این دعواهای دو گانه خیر و شر ، رضا و ریا، عقل و دل و...این من بوده ام که نابود شده ام.
هوای انقلاب اصلا برای یک زندگی سالم مساعد نیست. اولش چشمهایم می سوخت و قرمز می شد. بعد سردردهای پیاپی شد درد سر تازه و حالا که هوای انقلاب را خوب استشمام میکنم گاهی اوقات نفسم به شماره می افتد و قلبم درد می گیرد.
حالا که فکر می کنم این انقلاب نشینی هر بدی که داشت عقل و دل را در یک موضوع متحد کرد.و در یک نقطه به تفاهم رساند و آن درد بود.
سر در دانشگاه تهران ما شهرستانی ها را آن قدر شیفته خود می کند که همه اینها را بپذیریم و خود را تحسین کنیم که همسایه علمیم.
از کودکی فکر می کردم جایگاه عالمانه ها در سر است و شاعرانه ها در دل.ولی حالا این علم در قلب تهران است و کوچه باغ های شاعرانه در سر تهران.
قدیمی ها کوچه انقلاب را به ما سپرده اند و خودشان در طلب خاطرات یار جمارانی خویش رهسپار کوچه باغ های شاعرانه گشته اند.
ما هم اگر بخواهیم به آنها ملحق شویم باید در دروازه دولت خطمان را عوض کنیم!
مطالب خیلی خوبی درج میکنید ، موفق باشید
خوشحال میشم از سایت ما هم دیدن فرمایید