تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

اینجا مطالبی را می آورم که نوعا نوشته خودم نیستند ولی به نظرم زیبا رسیدند وحیفم آمد شما را در خواندنش شریک نکنم امیدوارم لذت ببرید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

ریحانه

جمعه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۴۵ ق.ظ

صاحب این عکس را میشناسید؟

این آخرین تیتری بود که من واسه اون روزنامه نوشتم و فکر می کنم تحت تاثیر حرف مدیر روزنامه بودم که یه روز بهمون گفت:بی عرضه ها!احمق ها!دیگه هیچ فروشی نداریم،ورشکست شدیم!

این شد که همه روی ایده های تازه فکر کردن و من هم تصمیم گرفتم یه داستان واقعی بنویسم،داستان روزی رو نوشتم که زنگ خونه ام به صدا در اومد و پستچی نامه ای رو اشتباهی به من سپرد،وقتی پاکت نامه رو باز کردم با چند تا عکس قدیمی از یه دختر و نامه ای بد خط رو برو شدم که توش نوشته بود:


ریحانه جان،سلام

حالت خوب است؟سی سال گذشته که از روستا رفتی و شاید دیگر من را به یاد نمی آوری و اگر هم به یاد آوردی حتما برایت سوال شده که من بی سواد چگونه برایت نامه نوشته ام،راستش چند وقتیست که به کلاس سوادآموزی رفته ام،تو کجایی؟آخرین بار که برایم نامه نوشتی با این آدرس بود و خواستی که فراموشت کنم.

ریحانه جان گفتی پایتخت رفتی تا درس بخوانی اما بی بی گفت که شوهرت دادند،برای من هم زن گرفتند،خدا بیامرز اجاقش کور بود،یا من اجاقم کور بود،الله اعلم،اما با هم ساختیم،او هم از عشق من و تو خبر داشت.چند سال پیش جانش را داد به شما.

ریحانه هیچ کس جایت را پر نکرد،دیروز که پیش طبیب رفتم گفت در سرم غده دارم،نمی دانم که چقدر زنده هستم اما تنها آرزوم این است که فقط یک بار دیگر ببینمت.سی سال است که منتظرم،قربان تو. ناصر...

این نامه به همراه عکس هاش تو روزنامه چاپ شد و خبرش مثل توپ صدا کرد،همه زنگ زدن،حتی دکترهای مغز و اعصاب،هر کسی خواست یه جور کمک کنه.بعد از اینکه کلی فروش کردیم مدیر روزنامه من رو کشید کنار و گفت ترکوندی پسر،حالا این ناصر رو کجا میشه پیدا کرد؟گفتم ناصری وجود نداره!اون نامه رو خودم نوشتم و عکس ها هم الکی بودن،مگه نمی خواستی فروش کنی؟بفرما، مردم عاشق داستان های واقعی هستن.

مدیر روزنامه تعجب کرد و گفت:ولی ریحانه پیدا شده!

باورم نمی شد. اون زن رو آوردن نشریه، خانم مسن مهربانی بود و شباهت زیادی هم به اون عکس داشت.

گفتم شما واقعا ریحانه هستید؟

چیزی نگفت و شناسنامه اش رو نشونم داد،راست می گفت،ریحانه بود.

گفتم ببین مادر جان،این یه داستان خیالیه،هیچ نامه ای در کار نیست،من عذر می خوام از شما،اما انگار اشتباه شده.

کیفش رو برداشت و آروم از جاش بلند شد و وقتی داشت از در بیرون می رفت گفت:

میشه اگه باز کسی گمشده ای به نام ریحانه داشت خبرم کنید؟سی ساله که منتظرم!"


نویسنده: روزبه معین

نظرات (۱۲)

  • ....جلیس العقل ....
  • شما اینکار رو کردی ؟ چه کار بدی
    پاسخ:
    نه بابا
    داستانه
    :(
    چ جالب فکر کردم واقعیت داره :((
    چه داستان زیبایی*_*
    تهش هم غمگین بود:(
    سلام
    غم انگیز بود
    خیلی
    خصوصا اخرش
  • میثم علی زلفی
  • عجب
    تقریبا هر داستانی از متن زندگی مردم بنویسی میتونه یک نمونه واقعی داشته باشه البته نه ابنقدر شبیه که اسم هم یکی بشه
  • خادم امام زمان عج الله
  • آیت الله مظاهری ضمن درس اخلاق خود حکایتی نقل کردند با این مضمون : یکی از علمای بزرگ، در زمان قدیم در تخت فولاد خدمت امام زمان «ارواحنا‌فداه» رسیده بود و از آن حضرت درخواست «علم اکسیر» کرده بود. در حالی که یاد گرفتن علوم غریبه حرام است و گفت و شنود و تعلیم و تعلّمش نیز حرام است. آن حضرت به او فرموده بودند:

    علوم غریبه به تو چه ربطی دارد؟ من به جای آن ختمی به تو یاد می‌دهم که بهتر از اکسیر است. بعد فرموده بودند: به پنج تن و امام زمان توسّل پیدا کن و در توسّل‌هایت بگو:

    «یا محمّد یا علی یا فاطمه یا حسن یا حسین، ‌یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تهلکنی».

    آن عالم نقل می‌کند: وقتی حضرت فرمودند: «ادرکنی»، به ذهنم خطور کرد که باید بفرمایند: «ادرکونی»، یعنی برای درخواست کمک از پنج نور مقدّس، باید فعل جمع به کار ببریم، پس چرا ایشان فعل مفرد به کار برده و می‌فرمایند: «ادرکنی و لاتهلکنی»؟! وقتی چنین تصوّری کردم، امام زمان «ارواحنا‌فداه» تبسّم کردند و فرمودند:

    همین است که گفتم. برای اینکه واسطه فیض این عالم، فعلاً من هستم.

    یعنی اگر در زمان حاضر توسّلی به پیغمبر اکرم صلی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم یا سایر حضرات معصومین سلام ‌الله ‌علیهم بشود، فیض الهی به واسطه وجود مقدّس امام زمان «ارواحنا‌فداه» به بندگان می‌رسد:

    «بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَخْتِمُ وَ بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ بِکُمْ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ بِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ یَکْشِفُ الضُّر»
    اونو راس گفت که ملت دنبال ماجرای عشقی اند!

    اعجاز عشق
  • خادم امام زمان عج الله
  • الســلام علیک یا اباصــــالح المهـــــدی

    با سلام و صلوات سپاسگزارم از درج مطلب ارزشمندتان.

    ختم پربرکت قرآن کریم به پاست و شما هم به این ختم دعوتید . منتظر حضورتان هستیم و باالله التوفیق

    ----------------------------------------

    آخـریـن خـتـم قـرآن کـریـم در سـال جـاری


    هدیه محضر حضرت ام البنین سلام الله علیها و حضرت ابوالفضل علیه السلام

    به نیت سلامتی و خشنودی قلب مقدس مولا صاحب الزمان عج و تعجیل در امر فرج


    اتمام ختم تا پایان سال


    لطفا جهت شرکت اعلام آمادگی بفرمایید تا جزء تان خدمتتان ارسال شود . جزاکم الله خیرا
    انتظارکلمه سختیه که درقالب هیچ داستانی نمیگنجه بسیاراحساسی وزیبابوداحسنت وممنون
  • فرناز فرزان
  • سلام
    خیلی زیبا و غم انگیز بود
    امان از این ازدواجهای اجباری
    یه بار تو وبلاگ یه آقای مسن خوندم که هنوز به عشق اولش فکر می کنه و ناراحت از دست والدین هر دو طرف که نگذاشتند این دو تا به هم برسند.
    آخرش جالب بود ...!
  • بانو ایرانی
  • من گمشده ای دارم و او ریحانه است
    عالم همه گرد روی او پروانه است
    او گمشده یکهزار و صد سال و فراق
    تنهاست، فراری است و سرگردان است
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی