صراط
احمد آقا گفت :
این را که می گویم به خاطر تعریف از خود یا ... نیست.
می خواهم اهمیت ارتباط و توسل به اهل بیت (ع) را بدانی.
بعد ادامه داد :
یک بار در عالم رویا بهشت را با همه ی زیبایی هایش دیدم. نمی دانی چقدر زیبا بود...
با سرعت به سمت بهشت حرکت کردم.
اما هر چه بیشتر می رفتم مسیر عبور من باریک و باریک تر می شد !
به طوری که مانند مو باریک شده بود .
من حس کردم الآن است که از این بالا به پایین پرت شوم.
آنجا بود که حدس زدم این باید صراط باشد ؛
همان که می گویند از مو باریک تر و از شمشیر تیز تر خواهد شد ...
مانده بودم چه کنم !
هیچ راه پس و پیش نداشتم .
یکدفعه یادم افتاد که خدا به ما شیعیان ، اهل بیت (ع) را عنایت کرده ، برای همین با صدای بلند حضرات معصومین را صدا زدم !
یک باره دیدم که دستم را گرفتند و از آن مهلکه نجاتم دادند ...
عارفانه، ص ۳۳ و ۳۴
خاطرات شهید احمد علی نیری
پ ن:حتما این کتاب را بخوانید.واقعا عارفانه است.مطالب بسیار جالب تری در این کتاب هست که حتما باید بخوانید.
ممنون از معرفیش