تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

اینجا مطالبی را می آورم که نوعا نوشته خودم نیستند ولی به نظرم زیبا رسیدند وحیفم آمد شما را در خواندنش شریک نکنم امیدوارم لذت ببرید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محاکمه دانه درشت ها» ثبت شده است

خوش انصاااف

پنجشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۶:۰۱ ق.ظ

چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم. پس از انتخاب شیرینی، برای پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم. 


آقای صندوقدار مردی حدودا ۵۰ ساله به نظر می رسید. با موهای جوگندمی، ظاهری آراسته

القصه…

هنگام وزن کردن شیرینی ها، اتفاقی افتاد عجیب غریب! اتفاقی که سالهاست شاهدش نبودم.


آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد.

یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها را به دست آورد.

سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کرد و خطاب به من گفت: «۱۲۸۰۰ تومان قیمت شیرینی به اضافه ۵۰۰ تومان پول جعبه می شود به عبارتی ۱۳۳۰۰ تومان»

نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی بیشتر شیرینی فروشی ها جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلا راستش را اگر بخواهید بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است.(باز اینم خوبه ایندفعه که برای تولد پسر کیک سفارش داده بودم عروسک های روی کیک را جدا ساخت و پولش را گرفت و در آخر روی کیک گذاشت و با هم کشید که خیلی در قیمت موثر بود یعنی خیلیا)



اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری که شاید در ذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت نامعمول و نامعقول!


رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم: «چرا این کار را کردید؟!»

ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم. سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت: «وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی!» 


پرسیدم: «یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را…» حرفم را قطع می کند: «چرا! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…» 

و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو.

چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه: 

«امان از لحظه غفلت که شاهدم هستی!» 


راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟

کم فروشی کاری

کم فروشی تحصیلی

گاهی حتی کم فروشی عاطفی

کم فروشی در عبادت

کم فروشی انسانی

روزنامه خواندن در ساعت کاری و گشت و گذارهای اینترنتی و...

  • سا قی

سرجوخه جبار

چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۳۸ ق.ظ

"میگویند که در ایام قدیم، در یکی از پاسگاه‏های ژاندارمری سابق، ژاندارمی خدمت‏ می‏کرد که مشهور بود به سرجوخه جبّار.


این سرجوخه جبار، مانند بسیاری از همگنان و همکاران خودش در آن روزگار، سواد درست حسابی  نداشت ولی تا بخواهی زبل و کارآمد بود و در سراسر منطقه خدمت او، کسی را یارای نفس‏ کشیدن نبود.


از قضای روزگار، در محدوده خدمت‏ سرجوخه جبار، دزدی زندگی می کرد که به راستی، امان مردم را بریده و خواب سرجوخه جبار را آشفته گردانیده بود.


سرجوخه جبار، با آن کفایت و لیاقتی که‏ داشت، بارها، دزد  را دستگیر کرده، به‏ محکمه فرستاده بود ولی، گردانندگان‏ دستگاه، هربار به دلایلی و از آن جمله‏ فقط دلیل برای بزهکاری دزد یاد شده، او را رها کرده بودند، به گونه‏ ای که،گاهی، جناب دزد، زودتر از مأموری که او را مجلوبا و مغلولا به‏ مرکز دادگستری برده بود، به محل بازمی ‏گشت، و برای دلسوزانی سرجوخه جبار، مخصوصا چندبار هم، از جلو پاسگاه رد می‏شد و خودی‏ نشان می‏داد یعنی که بعله...

یک روز،سرجوخه جبار، که از دستگیری و اعزام بیهوده دزد سیه کار و آزادی او به ستوه آمده بود، منشی‏ پاسگاه را فراخواند و به اودستور داد که قانون‏ مجازات را بیاورد و محتویات آن را،ب رای‏ سرجوخه بخواند.


منشی پاسگاه،کتاب قانونی  را که‏ در پاسگاه بود، آورد و از صدر تا ذیل، برای‏ سرجوخه جبار خواند.


ماده 1...ماده 2...ماده 3...الخ...


سرجوخه جبار، که در تمام مدت خوانده‏ شدن متن قانون مجازات خاموش و سراپا گوش‏ بود، همین‏که منشی پاسگاه آخرین ماده قانون‏ را، خواند و کتاب را بست، حیرت زده و آزرده ‏دل، به منشی گفت:

-اینها که همه ‏اش ماده بود، آیا این کتاب، حتی یک «نر» نداشت؟

آنگاه سرجوخه جبار، به منشی گفت:

-ببین در این کتاب،صفحه سفید هست؟

منشی کتاب را گشود و ورق زد و پاسخ داد:

-قربان! در صفحه آخر کتاب، به اندازه‏ نصف صفحه، جای سفید باقی‏ مانده است.

سرجوخه جبار گفت:

-قلم را بردار و این مطالب را که می‏گویم‏ بنویس و چنین تقریر کرد:

«نر» سرجوخه جبار: هرگاه یک نفر، شش‏ بار به گناه دزدی، از طرف پاسگاه دستگیر و به محکمه فرستاده شود و در تمام دفعات، از تعقیب و مجازات معاف گردد و به محل‏ بیاید و کار خودش را از سر بگیرد، برابر «نر سرجوخه جبار»، محکوم است به اعدام!


پس از اتمام کار منشی،  سرجوخه جبار، نخست، زیر نوشته را انگشت زد و مهر کرد و پس از آن، دستور داد دزد  را دستگیر کنند و به پاسگاه بیاورند.آنگاه او را، در برابر جوخه آتش قرار داد و فرمان اعدام را، در باره ‏اش اجرا کرد.


گویا خبر این ماجرا، به گوش حاکم وقت‏ رسانده شد و حاکم دستور داد سرجوخه جبار را، به حضورش ببرند.


هنگامی که سرجوخه جبار، به حضور حاکم‏ رسید، پرخاش‏ کنان از او پرسید چرا چنان‏ کاری کرده است.


سرجوخه جبار پاسخ داد:

-قربان! من دیدم در سراسر قانون‏ مجازات، هرچه هست، ماده است ولی حتی یک‏ «نر» توی آن همه ماده نیست و آن‏وقت‏ فهمیدم که عیب کار از کجا است و چرا دزدی‏ که یک منطقه را، با شرارت‏ هایش جان به سر کرده است، هربار که دستگیر می‏شود، بدون‏ آن‏که آسیبی دیده باشد، آزاد می‏شود و به محل‏ باز می‏گردد.

این بود که لازم دیدم درمیان‏ ماده های قانون مجازات ،یک «نر» هم باشد. این است که خودم آن نر را به قانون اضافه و دزد را طبق قانون ،اعدام کردم و منطقه را از شرّ او آسوده گردانیدم!"


و حق با سرجوخه جباربود با این ماده ها نمی شود بافساد مبارزه کرد، نر می خواهد.....

  • سا قی