تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

اینجا مطالبی را می آورم که نوعا نوشته خودم نیستند ولی به نظرم زیبا رسیدند وحیفم آمد شما را در خواندنش شریک نکنم امیدوارم لذت ببرید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هاشم» ثبت شده است

رویای نیمه شب

جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۱۲ ق.ظ

«پدر بزرگ از پشت قفسه ها بیرون آمد و به گوشواره ای زیبا و گران بها که من طراحی کرده بودم و ساخته بودم اشاره کرد. خوشحال شدم که آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ هر چند بعید می دیدم که مادرش زیربار قیمت آن برود.گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم.

• طراحی و ساخت این گوشواره، کار هاشم است. حرف ندارد!

مادر ریحانه گوشواره ها را گرفت و ورانداز کرد.

• قشنگند، ولی ما چیزی ارزان قیمت می خواهیم.

مادر ریحانه گوشواره ها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشواره های قبلی را جستجو کرد. پدربزرگ گوشواره های گران بها را توی جعبه کوچکی گذاشت. جعبه را به طرف مادر ریحانه سُراند.

• از قضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است.

در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم. از خدا می خواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود. قیمت واقعی اش ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم.»


گفتم :ابوراجح صدایم را می شنوی؟

دستم را با آخرین ذره های توانش فشار داد تا بفهماند صدایم را می شنود.

اشک در چشمانم حلقه زد گفتم: یادت هست سرگذشت اسماعیل هرقلی را برایم گفتی؟ او در شرایطی بود که هیچ طبیبی نمی توانست برایش کاری بکند. گفتی که امام زمان او را شفا داد.

حالا تو در شرایطی سخت تر از اسماعیل هستی! تو که بارها از امام زمانت برایم حرف زدی خوب است حالا از او بخواهی از مرگ نجات دهد...


کتاب:رویای نیمه شب

حجت الاسلام مظفر سالاری





پ ن: دیروز ظهر  این رمان را شروع کردم وشب تمام شد. همراهش گریستم و خندیدم.بسیار عالی بود.حتما بخوانیدش.

  • سا قی