تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

اینجا مطالبی را می آورم که نوعا نوشته خودم نیستند ولی به نظرم زیبا رسیدند وحیفم آمد شما را در خواندنش شریک نکنم امیدوارم لذت ببرید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادر بزرگ» ثبت شده است

بازی زندگی

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۳۷ ب.ظ

سخنران این‌طور شروع کرد: «وقتی من پسربچه بودم، مادربزرگم در بازی مونوپولی استاد بود. هر وقت ما دو تا با هم بازی می‌کردیم، اون خیلی ماهرانه منو شکست می‌داد و در پایان بازی، صاحب همه‌چی بود. جاده‌ی عریض، پارک و ... هر چیزی که بگی ...!

 اون همیشه به روی من لبخند می‌زد و می‌گفت: «جان، بالاخره یه روز این بازی رو یاد می‌گیری.»

 یه سال تابستون خانواده‌ی جدیدی به خانه‌ی مجاور ما نقل مکان کردند. اونا یه پسر داشتن که از قضا اونم در بازی مونوپولی استاد بود. ما هر روز با هم بازی می‌کردیم و من در مدت کمی پیشرفت زیادی کردم.

 از اون‌جا که می‌دونستم مادربزرگم در ماه سپتامبر به دیدن ما میاد، هیجان‌زده بودم!

وقتی مادربزرگم اومد، من دویدم توی خونه، پریدم توی بغلش و گفتم: «می‌خوای مونوپولی بازی کنیم؟» هرگز برقی رو که در چشماش درخشید را فراموش نمی‌کنم. بنابراین من تخته‌ی بازی رو پهن کردم و ما شروع به بازی کردیم. اما این بار من آماده بودم. در پایان بازی، من اونو شکست دادم و صاحب همه‌چی شدم! اون روز، بزرگ‌ترین روز زندگی من بود!


این بار در پایان بازی، مادربزرگم لبخندی زد و گفت: 

«جان، حالا که تو می‌دونی چطور مونوپولی بازی کنی، بذار درسی از زندگی بهت بدم!

همه‌ چی برمی‌گرده توی جعبه.»

من پرسیدم: « یعنی چی؟»

او گفت : «هر چیزی که تو خریدی، هر چیزی که اندوختی و جمع کردی، در پایان بازی همگی برمی‌گرده داخل جعبه.»


سخنران از جمعیت پرسید: «آیا این موضوع در زندگی هم صدق نمی‌کنه؟ مهم نیست شما چقدر برای پول و شهرت و قدرت و موقعیت تلاش می‌کنین، چرا که وقتی زندگی به پایان رسید، همه‌چی برمی‌گرده داخل جعبه.»


سخنران مکثی کرد، چند قدم به طرف تماشاچیان رفت و با صدایی آرام و ملایم ادامه داد: 

«تنها چیزی که شما باید اونو حفظ کنین، قلب‌تونه. در اون‌جاس که شما کسانی رو که دوست‌شون دارین و شما رو دوست دارن، نگه می‌دارین...»


«عذرخواهی یک دقیقه‌ای»

"کن بلانچارد"

  • سا قی