دستکش
دخترک با مادرش آرام/ گام می زد در خیابانهای سرد این جهنم شهر
دستهایش چون لبوی سرخ آن گاری/ صاحبش یک مرد پیر و خنده رو، اما شکسته از غم دوران
گرم نه سرد بود و سرد
گام ها شل شد /دخترک جاماند/ بازهم در پشت ویترینی
که برای جمله آمالش/یک حقیقت بود یک حسرت
آن مغازه پره زاشیایی ، جمله رنگارنگ / از عروسک تا کلاه وشال/ حتی پر ز دستکش های رنگارنگ
دستکشی در جمع رقصی کرد/ چونکه دستان کبود دخترک را دید
لحظه ای لرزید، با آنکه / خود برای رفع سرما بود
دخترک خندید، دستکش خندید/ هر دو آماده از برای دست دادن با دو دست خویش
سوی هم رفتند اما/مانعی شفاف مانع این وصل زیبا بود
شیشه با قلبی که جنسش سنگ خارا بود/ دخترک را راند اما
جای دستانش روی شیشه، /نه ، روی قلب سنگیش جا ماند
با صدای گاز ماشینی، خترک پشت سرش را دید/ دختری هم سن و سال او
از تمام چهره اش پیدا/ غم ندیده، ناز پرورده، فرود آمد
مادرش دستش گرفت و داخل آن قصر زیبا شد
پادشاه قصر از بیرون تماشا می کند / این نا جوانمردانه یورش را
دست غارتگر، سوی ویترین رفت/ چشم های دخترک مبهوت
دست برد ودستکش زیبای دختر را/ در میان بهت چشمانش
بی توجه به ، آرزوهایش/سخت دزدید و بر آن نازدانه دختری دادش
که زدستانش نمایان بود حتی/ لحظه ای سرما ندیده، گرم بود و گرم
چشمهای دخترک پرشد/ چشمه ای جوشان/ وجاری شد دو رودی بر بلندای دو گونه
سرخ بودند نه از سرما، در غروب آرزوهایش
قطره ای از آن فرود امد و برف سرد بی احساس آب شد / آیا از خجالت؟/ من نمی دانم
آفتاب این صحنه را چون دید/ با تمام ضعفش از سرما/ چون زمستان بود
خواست تا آن روز سرد بی مروت را/ به تابستان بدل سازد/ با تمام قدرتش تابید
آب شد آن برفهای پر غرور و سرد/آما دستهای دخترک سرد بود و سرد
مادرش آرام خواندش دخترم زهرا/ می خرم من هم برایت دستکشی زیبا
دخترک فهمید ، مادرش دانست/ این برای گرمی دستان دختر بود
دستها همچون لبوی سرخ آن گاری/ گرم نه پر ز سرما بود
پ ن: این نوشته دارای ایرادات زیادیه ولی چون فی البداهه بود و خاطره خوشی رو برام تداعی
می کنه دلم نیومد تصحیحش کنم. زمان نوشتنش فاصله آماده شدن شام و پهن کردن سفره
دانشجویی است .البته می خواستم سر تاریخش بگذارم که یادم رفت.
23/9/86خوابگاه شهرک امام خمینی رحمت الله علیه_ دانشگاه تبریز
شاید دو هفته ای در خدمتتان نباشم .
اگر نبودم. نایب الزیاره خواهم بود.
- ۵ نظر
- ۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۵:۰۰