تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

اینجا مطالبی را می آورم که نوعا نوشته خودم نیستند ولی به نظرم زیبا رسیدند وحیفم آمد شما را در خواندنش شریک نکنم امیدوارم لذت ببرید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

شمس و مولوی

دوشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۶ ب.ظ

گویند روزی مولوی، شمس تبریزی را به خانه‌اش دعوت کرد. شمس به خانه جلال‌الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: «آیا برای من شراب فراهم نموده‌ای؟»

مولوی حیرت زده پرسید: «مگر تو شراب‌خوار هستی؟!»

شمس پاسخ داد: «بلی.»

مولوی : «ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!»

شمس: «حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.»

مولوی: «در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!»

شمس: «به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.»

مولوی: «با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.»

شمس: «پس خودت برو و شراب خریداری کن.»

مولوی: «در این شهر همه مرا می‌شناسند، چگونه به محله نصاری‌نشین بروم و شراب بخرم؟!»

شمس: «اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب‌ها بدون شراب نه می‌توانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.»


مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه‌ای به دوش می‌اندازد، شیشه‌ای بزرگ زیر آن پنهان می‌کند و به سمت محله نصاری نشین راه می‌افتد. تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمی‌کرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده‌ای شد و شیشه‌ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد. هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می‌کردند رسید. در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: «ای مردم! شیخ جلال‌الدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا می‌کنید به محله نصاری‌نشین رفته و شراب خریداری نموده است.»

آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد. مرد ادامه داد: «این منافق که ادعای زهد می‌کند و به او اقتدا می‌کنید، اکنون شراب خریده و با خود به خانه می‌برد!»


سپس بر صورت جلال‌الدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت دیدند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و در نتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند. در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: «ای مردم بی حیا! شرم نمی‌کنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری می‌زنید؟ این شیشه که می‌بینید حاوی سرکه است زیرا که هر روز با غذای خود تناول می‌کند.»

رقیب مولوی فریاد زد: «این سرکه نیست بلکه شراب است.»


شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست. رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست‌های او را بوسیدند و متفرق شدند. آنگاه مولوی از شمس پرسید: «برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟»


شمس گفت: «برای این که بدانی آنچه که به آن می‌نازی جز یک سراب نیست، تو فکر می‌کردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند. این سرمایه تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.»


دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ

ای هیچ برای هیچ با هیچ مپیچ

دانی که پس از مرگ چه باقی ماند

عشق است و محبت است و باقی همه هیچ


پ ن: شهادت امیر المومنین امام العارفین قرآن ناطق تسلیت باد.

نظرات (۹)

  • محمدمهدی باقری
  • سلام دوست عزیز
    دعوتید به یادداشتی با عنوان " برای احیاء شب‌های قدر به مسجد جمکران نروید! "
    خیلی کوتاست. خوشحال میشم که بیای و مطلب رو بخونی و نظرت رو راجع بش بهم بگی و اگر موافق بودی لایک کنی و اگ مخالف بودی دیس لایک
    راستی اگ ما رو دوس داشتی دنبالمون کنید
    منتظر حضورتون هستم
    التماس دعا
  • اقا مهندس
  • عالی بود مرسی
    دنبالید
  • میثم علی زلفی
  • تشکر از مطلبی که گذاشتید.
    استفاده کردیم.
    یک نکته که توجه دادن به آن در این شبهای شهادت شاید بد نباشد. این است که جلال الدین بلخ سنی بوده است و برفرض که شیعه شده باشد و تقیه می کرده است اما لقب مولانا که از القاب اهل سنت به بزرگان خودشان است را یدک می کشد.
    مولوی بی شک انسان بزرگی است اما مولای ما نیست (مولانا) و فقط پیامبر و اهل بیت و هرکه آنها دستور بدهند مولای ما هستند نه یک شاعر بزرگ و یا عارف بزرگ یا حتی یک عالم بزرگ هیچکدام مولای ما نیستند.
    لذا سعی کنیم به جای مولانا جلال الدین یا چیز دیگری بگوئیم
    پاسخ:
    سلام و رحمت الله
    ممنون از نظرهای دقیقتون

    نکته ای را که فرمودید بنده هم موافقم و مولانا فقط ذوات مقدسه معصومین علیهم السلام هستند اما قطعا مستحضرید و بنده محضرتان درس پس می دهم که این لقب برای جلال الدین بلخی حالا به صورت اسم علم در امده و کسی معنای مولویت را از آن برداشت نمی کند.
    بهر حال ممنون از حسن توجهتان 
  • مــ. مشرقی
  • عجب!!
    واقعا هم درسته...

    حالا این داستان و بقیه داستان ها رو از شمس و مولانا شنیدیم.
    ولی من شنیدم از معلمی که شمس وجود خارجی نداشته، یعنی صرفا یه شخصیت ساخته خود مولاناس که از این طریق خیلی مفاهیم رو بتونه بنویسه و منتقل کنه!

    مطمئن نیستم ها خودم!
    یاد امام خمینی افتادم که میگفت اینایی که الان دارن میگن درود بر خمینی اگه یه روز بگن مرگ بر خمینی به حال من فرقی نمیکنه!
  • رفاقت به سبک شهید
  • واقعا درسته
    خیلی خوب بود عالی مثل همیشه
    یاامیرالمومنین
    واسه همینه که میگن واسه حرف مردم زندگی نکن ... عوام بیخود آدما رو به عرش اعلی میبرن و یا برعکس زیر پاهاشون رو با یه تهمت خالی میکنن ...!

    راستی با آقای میثم علی زلفی موافقم ...!
    پاسخ:
    امیدوارم جواب را هم ببینید و قانع کننده باشد
  • ریش قرمز (میلاد)
  • جالب و قابل تامل
    ممنون
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی