تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

اینجا مطالبی را می آورم که نوعا نوشته خودم نیستند ولی به نظرم زیبا رسیدند وحیفم آمد شما را در خواندنش شریک نکنم امیدوارم لذت ببرید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

لاشخور

يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۴۰ ق.ظ

لاشخوری بود که منقار در پاهای من فرو می‌کرد. پیش‌تر چکمه‌ها و جوراب‌هایم را از هم دریده بود و حال به گوشت پاهایم رسیده بود. پس از هر نوک چند بار ناآرام به گرد سرم می‌چرخید و باز کار خود را از سر می‌گرفت.

 ارباب‌زاده‌ای از کنارم می‌گذشت. زمانی کوتاه به تماشا ایستاد. می‌خواست بداند چرا وجود لاشخور را تحمل می‌کنم. گفتم: «از دستم کاری برنمی‌آید. لاشخور از راه رسید و شروع به نوک زدن کرد. مسلماً کوشیدم او را برانم، حتی خواستم خفه‌اش کنم. اما چنین حیوانی بسیار نیرومند است. می‌خواست به صورتم بپرد. این بود که بهتر دیدم پاهایم را قربانی کنم و حالا پاهایم تقریباً به تمامی از هم دریده شده‌اند.» ‏ارباب‌زاده گفت: «‏از این‌که اجازه می‌دهید این‌طور زجرتان بدهد تعجب می‌کنم. تنها با شلیک یک گلوله کار لاشخور تمام است.» ‏پرسیدم: «‏راستی؟ شما این کار را می‌کنید؟» ارباب‌زاده گفت: «‏با کمال میل. فقط باید به خانه بروم و تفنگم را بیاورم. می‌توانید نیم‌ساعتی منتظر بمانید؟» گفتم: «نمی‌دانم.» و لحظه‌ای از درد به خود پیچیدم. سپس گفتم: «‏خواهش می‌کنم به‌هرحال تلاش‌تان را بکنید.» ‏ارباب‌زاده گفت: «‏بسیار خوب، عجله خواهم کرد.» در طول گفت‌وگو، لاشخور در حالی‌که نگاهش را به تناوب میان من و ارباب‌زاده به این سو آن‌سو می‌چرخاند، گوش ایستاده بوه. دریافتم که همه‌چیز را فهمیده است. به هوا بلند شد، سر را به عقب برد تا هرچه بیش‌تر شتاب بگیرد، سپس منقار خود را مانند نیزه‌اندازی ماهر از دهان تا اعماق وجودم فرو برد. پس افتادم و در عین رهایی احساس کردم که در خونم، خونی که هر ژرفنایی را می‌انباشت و هر ساحلی را در برمی‌گرفت، بی‌هیچ امید نجات غرق شده است.

نظرات (۸)

  • میثم علی زلفی
  • آفرین
    پاسخ:
    خدا روشکر
    سلام علیکم
    چقدر در دناک... واقعا نکته اش چی بود خب؟!
    پاسخ:
    سلام و رحمت الله
    برداشت شما چی بود؟
    یکی از داستان های زیبا جناب کافکاست 
    با این داستاناشون
    پاسخ:
    تعجب از شما
    چی شد :|
    پاسخ:
    اگه وضعیت همینطوری پیش بره شاید پست بعد در باره همین چی شد این داستان باشه
    لاشخور ها هم مثل کرکس ها با هر کس یه جوری رفتار می کنند.

    ولی بالاخره نفهمیدم چی شد.!!
  • میثم علی زلفی
  • خون مظلوم قبل از ریخته شدن ظالم را در خودش غرق می کند.
    و این نشان می دهد که عجله کردن ظالمین در ریختن خون مظلوم عجله کردن در نابودی خودشان است
  • یحیی پروین
  • بقیش کو پس؟؟؟
  • فرناز فرزان
  • سلام
    ممنون از معرفی این اثر
    اما ترجمه صحیح نیست ما ارباب زاده در متن اصلی نداریم. Herr در زبان آلمانی به معنای آقا و مرد هست ارباب زاده برگردان غلطی هست وباعث سردرگمی خواننده از معنای اصلی میشه. جملات آخر هم خوب ترجمه نشده
    Zurückfallend fühlte ich befreit,
    "در حالی که به پشت افتاده بودم حس می کردم آزاد شده ام"
    این حس آزاد شدن رو هم مترجم به خواننده منتقل نکرده که باز باعث میشه مضمون اصلی درست دریافت نشه.باقی ترجمه کمابیش مفهوم رو رسونده.
    احتمالا مترجم از زبان دوم یعنی انگلیسی یا فرانسه به فارسی برگردان کرده و به زبان اصلی متن یعنی آلمانی مسلط نبوده
    در بررسی این اثر نظر خودمو درباره معنای اصلی می گم
    پاسخ:
    سلام و رحمت الله
    شرمنده ما به زبان فارسی هم تسلط نداریم چه رسد به ...😂😁

    بهرحال بسیار ممنون از عنایات جنابعالی و تصحیحی که مرحمت فرمودین
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی