تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

داستان های کوتاه و عبرت های بلند

تالیفیه

اینجا مطالبی را می آورم که نوعا نوشته خودم نیستند ولی به نظرم زیبا رسیدند وحیفم آمد شما را در خواندنش شریک نکنم امیدوارم لذت ببرید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

باغ انار

پنجشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۴۷ ق.ظ

زمانی‌ در بچگی باغ انار بزرگی داشتیم.

اواخر شهریور بود، همه فامیل اونجا جمع بودن .اون روز تعداد زیادی از کارگران بومی در باغ ما جمع شده بودن برای برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازی کردن و خوش گذروندن بودیم! بزرگترین تفریح ما در این باغ، بازی گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زیاد انار و دیگر میوه ها و بوته ای انگوری که در این باغ وجود داشت، بعضی وقتا میتونستی، ساعت ها قایم شی، بدون اینکه کسی بتونه پیدات کنه!

بعد از نهار بود که تصمیم به بازی گرفتیم، من زیر یکی از این درختان قایم شده بودم که دیدم یکی از کارگرای جوونتر، در حالی که کیسه سنگینی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی که مطمئن شد که کسی اونجا نیست، شروع به کندن چاله ای کرد و بعد هم کیسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره این چاله رو با خاک پوشوند، دهاتی ها اون زمان وضعشون خیلی اسفناک بود و با همین چند تا انار دزدی، هم دلشون خوش بود!با خودم گفتم، انارهای مارو میدزی! صبر کن بلایی سرت بیارم که دیگه از این غلطا نکنی، بدون اینکه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازی کردن ادامه دادم، به هیچ کس هم چیزی در این مورد نگفتم!غروب که همه کار گرها جمع شده بودن و میخواستن مزدشنو از بابا بگیرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسید به کارگری که انارها رو زیر خاک قایم کرده بود، پدر در حال دادن پول به این شخص بود که من با غرور زیاد با صدای بلند گفتم: بابا من دیدم که علی‌ اصغر، انارها رو دزدید و زیر خاک قایم کرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، این کارگر دزده و شما نباید بهش پول بدین!پدر خدا بیامرز ما، هیچوقت در عمرش دستشو رو کسی بلند نکرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من کرد، همه منتظر عکس العمل پدر بودن، بابا اومد پیشم و بدون اینکه حرفی بزنه، یه سیلی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بکش، من خودم به علی اصغر گفته بودم، انارها رو اونجا چال کنه، واسه زمستون! بعدشم رفت پیش علی اصغر، گفت شما ببخشش، بچس اشتباه کرد، پولشو بهش داد، 20 تومان هم گذاشت روش، گفت اینم بخاطر زحمت اضافت! من گریه کنان رفتم تو اطاق، دیگم بیرون نیومدم!کارگرا که رفتن، بابا اومد پیشم، صورت منو بوسید، گفت میخواستم ازت عذر خواهی کنم! اما این، تو زندگیت هیچوقت یادت نره که هیچوقت با آبروی کسی بازی نکنی... علی اصغر کار بسیار ناشایستی کرده اما بردن آبروی انسانی جلو فامیل و در و همسایه، از کار اونم زشت تره!شب علی اصغر اومد سرشو انداخته پایین بود و واستاده بود پشت در، کیسه ای دستش بود گفت اینو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره!کیسه رو که بابام بازش کرد، دیدیم کیسه ای که چال کرده بود توشه، به اضافه همه پولایی که بابا بهش داده بود... 


 امام علی (علیه السلام) به مالک اشتر: ای مالک! اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش مکن شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی..


نظرات (۸)

  • ریش قرمز (میلاد)
  • آموزنده بود. ممنون.
    پاسخ:
    قطعا عالی بوده که شما را به نظر واداشته
    نظری فراتر از گل:-!
    خیلی زیبا بود...
    چه مرد فهمیده ای.
    پاسخ:
    ممنون از حضور و نظراتتون
    کاش فقط در حد داستان نمونه این مرام
    سلام بصیر
    خدا قوت
    ای کاش امروزه پدران فرصت این را داشتند که موبایل هایشان را چند دقیقه ای کنار گذاشته و درس زندگی به فرزندان بیاموزند!
    در پناه حق باشید
    یا علی
    پاسخ:
    بله
    فقر فرهنگی خطرناکه

    یک سیلی فرهنگی میخواد    شاید...
    سلام
    خدا قوت
    مطلب شما با لینک زیر منتشر شد:
    http://webyan.ir/module/news/2668/%D8%A8%D8%A7%D8%BA-%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%B1
    با آرزوی توفیق روز افزون
    یا علی
  • هائوژین ......
  • باغ انار عااالیه!
    ما هم داریم منتها یک بار بیشتر نرفتیم بهش سر بزنیم!
    ولی همون یه بار ،
    من اندازه ی یک عمر توش عشق کزدم!
    انار خودش تنهایی خوبه ،
    چه برسه به باغش .....
    :)
    .
    امان از قضاوتای ما آدما.....
    و امان از دادگاه هامون که برای همدیگه حکم صادر می کنیم.....
    پاسخ:
    خوش به حالتون با باغ انارتون
    میوه محبوب منه


    امان از قضاوتها
    قربون خدا برم!
    چه چیزها از ما میبینه و میپوشونه ...
    پاسخ:
    وشاهد لما اخفیته...
    خیلی زیبابود
    خدانمیذاره ابروی هیچ بنده ایش بره
    پاسخ:
    باید خدایی شد
    چقدرخوبه گذشت درهمان لحظه درهمان ثانیه مانند حضرت یوسف
    زیبابود
    پاسخ:
    عالی
    از حرف تا عمل......
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی